Part:9

87 25 23
                                    

یونا با عجله وارد کلاس شد و به طرف هم‌گروهی‌هاش رفت و گفت:《وای خدا شنیدید؟چرا حالا میخوان سالن تئاتر رو تعمیر کنن؟!》
ریوجین با تعجب نگاهی بین جیهون و یونجون رد و بدل کرد و گفت:《شما خبر داشتید؟》
اون‌ها سرشون رو به معنای ندونستن تکون دادن.
همون لحظه فلیکس وارد کلاس شد و گفت:《بچه‌ها شنیدید قراره سالن تئاتر رو بازسازی کنن؟》

همه‌اشون پوکر فیس بهش نگاه کردن که با خنده دست‌هاش رو بالا آورد و و گفت:《باشه!باشه!فهمیدم که دونستین.》
یونا کیفش رو بغل کرد و روی صندلی نشست:《حالا کجا تمرین کنیم؟》
فلیکس بهشون نزدیک شد و به جیهون گفت:《میتونی بری به آقای پارک بگی یه کاری برامون بکنه؟اون به مدیر نزدیکه.》

ریوجین فورا به جیهون نگاه کرد تا عکس‌العملش رو ببینه.
جیهون با چشم‌هایی که انگار ازش آتیش میزد بیرون،به فلیکس نگاه کرد و گفت:《باشه باهاش حرف میزنم.》
با ورود خانم یو،فلیکس از کلاس خارج شد و به کلاس خودش رفت.
خانم یو لبخندی زد و گفت:《خب خب کتاب‌هاتون رو بردارید که میخوام امتحان بگیرم.》

کلمه‌ی "امتحان" بازم صدای بچه‌های کلاس رو درآورد،ریوجین با چشم‌های گربه‌ایش به جیهون نگاه کرد تا توی جواب دادن بهش کمک کنه.
جیهون هم که نتونست به نگاه ریوجین،نه بیاره،گفت:《اونجوری نگاهم نکن،میدونی که همیشه در برابر تو کوتاه میام؟!》
ورقه‌ها رو پخش کردن و مشغول جواب دادن شدن و البته تقلب کردن.

بعد از تموم شدن کلاس،جیهون بلند شد که بره با جیمین حرف بزنه.
ریوجین دنبال جیهون بلند شد و دنبالش رفت،فکر کرد که بهش بگه جیمین خونه‌اشون بوده،البته صرف نظر از اینکه شنیده، پدرش برای پدربزرگش،جاسوسی میکرده.
توی راهرو بودن که دست جیهون رو گرفت و توجه جیهون رو به خودش جلب کرد:《جیهون یه چیزی باید بهت بگم!...اون روز داداشت خونه‌مون بود.》

جیهون با چشم‌های بزرگ شده و متعجب،به ریوجین نگاه کرد و گفت:《منظورت چیه داداشم رو دیدی؟》
ریوجین:《اون موقع که من رفتم کفشم رو عوض کنم،معلم پارک رو دیدم،تازه فهمیدم که همون جیمین اوپاست که وقتی بچه بودم سر به سرم میزاشت!》
جیهون نگاه سریع به راهروی شلوغ انداخت و سرش رو نزدیک‌تر برد و یواش گفت:《نباید بقیه بفهمن!ولی چرا همون روز بهم نگفتی؟!》

ریوجین موهاش رو پشت گوشش زد:《خب میخواستم همین رو بگم،میگم اگه تو رابطه‌ی خوبی با برادرت نداری،من برم باهاش حرف بزنم؟》
جیهون سرش رو تکون داد و گفت:《نه!تا کِی ازش دوری کنم؟!اونی که مقصره باید فرار کنه نه من،خودم باهاش حرف میزنم.》
ریوجین راه افتاد و گفت:《باشه پس بیا با هم بریم،منم میام.》
وارد اتاق معلم‌ها شدن ولی جیمین اونجا نبود،یکی از معلم‌ها گفت که یکم سرش درد میکرده و رفته اتاق پرستاری مدرسه.

جیمین بعد از قرص سردردی که خورده بود،روی تخت دراز کشیده بود و چشم‌هاش رو بسته بود.
توی ذهنش داشت به واکنش پدر و مادرش بعد از دیدنش فکر میکرد،نباید اشتباه ۱۲ سال پیش رو تکرار میکرد و اینبار میخواست همه چیز رو بهشون بگه،امیدوار بود که درکش کنن.
پرده کنار تخت کشیده شد،چشم‌هاش رو باز کرد تا ببینه کی پرده رو کشیده که جیهون و ریوجین رو دید.

My family [S1 Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora