Part:7

111 29 19
                                    

ریوجین،جیهون و یونا که بینشون نشسته بود،به یونجون و فلیکس نگاهی انداختن،که یهو یونا دست‌هاش رو به هم کوبید که باعث شد جیهون و ریوجین از ترس توی جاشون تکون ریزی بخورن.
یونا گفت؛《خوبه بالاخره گروهمون تکمیل شد،حالا باید فکر کنیم که چه موضوعی رو اجرا کنیم.》

ریوجین سرش رو تکون داد و دستش رو دراز کرد تا با فلیکس دست بده:《به گروهمون خوش اومدی.》
فلیکس با لبخند دست ریوجین رو فشرد و گفت:《خیلی ممنون. راستش معلم پارک خیلی خوبه!اون به همه اجازه میده تا کار دلخواهشون رو انجام بدن.》

جیهون که گوش میداد،به حرف‌های فلیکس پوزخندی زد که البته کسی اون رو ندید.
یونجون از اینکه اعضای گروهش از همین اول با هم جور شدن،با خوشحالی گفت:《حالا که همه‌تون راضی هستید،من اسم‌هامون رو برای نمایش مینویسم.》

جیهون از اول صبح که اون خواب رو دیده بود،پکر بود پس فقط سرش رو تکون داد.
زنگ کلاس که زده شد،فلیکس از اون‌ها خداحافظی کرد تا به کلاس خودش بره.
ریوجین و یونجون متوجه شده بودن که جیهون از دیروز تا حالا تغییر کرده ولی دلیلش رو نمیدونستن.

بعد از تموم شدن کلاس اولشون،ریوجین رفت تا شیرکاکائو بخره،چون صبح یادش رفته بود از مغازه بخره.
یونجون داشت میرفت تا اسم‌هاشون رو برای نمایش بنویسه،که یکی از بچه‌ها گفت:《یونجون زنگ بعد زبان انگلیسی داریم،نمیخوای پروژکتور رو آماده کنی؟》

یونجون دستی به پیشونیش کشید و گفت:《یادم رفته بود،الان آماده‌اش میکنم.》
کاغذ اسم‌ها رو لای کتاب گذاشت و رفت تا پروژکتور رو آماده کنه.

.
.
.

بعد از تموم شدن جلسه با اتحادیه کشاورزها،رفت داخل دفترش و بکهیون هم پشت سرش وارد شد.
بکهیون به آقای پارک نزدیک شد و کنار میزش ایستاد:《قربان،همونطور که دستور دادید بررسی کردم،جیمین توی مدرسه‌ای که نوه‌ی کوچیکتون،جیهون درس میخونه،معلم اقتصاد شده.》

آقای پارک دست‌هاش رو توی هم قفل کرد و گفت:《پس بالاخره کار خودش رو کرد. کاملا به پدرش رفته. ولش کن بزار هر کاری دوست داره انجام بده،فقط حواست بهش باشه و بهم گزارش بده.》

.
.
.

یونجون اسامیشون رو برداشت و به طرف دفتر رفت.
معلم پرورشی‌شون که یه مرد لاغر قدبلند با یه دماغ عقابی بود رو دید و به طرفش رفت و سلام کرد:《سلام،من اومدم تا گروهمون رو برای نمایش نام نویسی کنم.》
معلم پرورشی همونطور که مشغول تایپ کردن بود،عینکش رو روی دماغش جا به جا کرد و گفت:《اسم گروهت رو بزار اینجا و برو.》

یونجون کاغذ رو روی میز کنار بقیه‌ی کاغذ‌ها گذاشت و گفت:《ممنون،کاغذ رو اینجا گذاشتم،لطفا گمش نکنید.》
معلم پرورشی چپ چپ به یونجون نگاه کرد و کاغذ رو برداشت تا اسمشون رو توی گروه نمایش وارد کنه.
خواست از دفتر معلم‌ها بیرون بره که حرف معلم ورزششون رو با یه معلم دیگه شنید:《پارک سانگ ایل،پاش آسیب دیده،نمیدونم کی رو جایگزینش کنیم؟کسی که تکواندوش خوب باشه.》

My family [S1 Completed]Where stories live. Discover now