عزیز من سفر نکرده.

444 79 49
                                    

پلی لیست این پارت، درون چنلم به آیدی
@miheeparadise
قرار گرفته.

[Flash back]

گوشه‌ای از کافی‌شاپ کلاسیک و دوست داشتنی‌ رو برای نشستن انتخاب کرد. این فضا براش پر از خاطره بود. احتمالا مسئول سابقش دیگه اینجا کار نمی‌کرد؛ اما مانع حس خوب دویونگ نمی‌شد. اون زن شمالی که بهش کار داده بود و همیشه باهاش ابراز هم‌دردی می‌کرد تنها آدمی بود که باهاش حرف می‌زد. به‌جز اینجا جای دیگه‌ای نداشت. از فکر خانم مین خارج شد، برای کار دیگه‌ای اینجا بود.

پاکت و کاغذی که تهیه کرده بود رو روی میز گذاشت، دست‌هاش با هیجان می‌لرزیدن.
ارتباط برقرار کردن با تهیونگ بعد از این همه مدت هیجان‌‌انگیز بود، باید چطور می‌نوشت که ته‌ته‌اش ناراحت نشه؟!
بارها از خودش پرسید و در نهایت دست‌‌های ظریفش رو حرکت داد.

نامه‌‌ی پیچیده‌ای ننوشته بود، کلماتش ساده بودن اما دویونگ مدت طولانی رو صرف نگارشش کرد.
کمی از عطر مورد علاقه‌‌اش روی پاکت و کاغذ نامه افشانه کرد و بعد با ذوب کردن مقداری پارافین درش رو بست، مهری که گرفته بود رو روی پارافین داغ و مذاب نگه‌داشت تا طرح بزنه.

به آشپزخانه‌ی کافی‌شاپ نگاهی انداخت، دستگاه‌ها مدرن شده بودن؛ اما از پسش بر میومد. باید به‌زودی کار پیدا می‌کرد.

دستش رو توی جیبش کرد و کیف پولی که از یک رهگذر دزدیده بود رو در آورد. در گذشته خیلی دزدی می‌کرد؛ اما الان نمی‌شد، نمی‌خواست دردسر بدی ایجاد کنه.

دوتا ده دلاری روی پیشخوان کافی‌شاپ گذاشت و می‌خواست خارج بشه که صدای آشنا و البته خش افتاده‌ای مانعش شد.
"دویونگ؟!"

سرش رو بالا آورد و به چهره‌ی چروکیده‌ی زن خیره موند.
"خانم مین."
تقریبا ذوق‌زده بیان کرد، واقعا توقع نداشت که هنوز هم درون کافه باشه.

زن با ناباوری پلک زد و جلوتر اومد، مثل گذشته‌اش بود. موهای جو گندمیش بافته شده و روی شونه‌اش قرار گرفته بودن، دامن مشکی رنگی رو با یک شومیز گل‌دار پوشیده و چروک‌های زیادی روی صورتش خودنمایی می‌کردن.
"تو واقعا دویونگی؟! کو دویونگ؟! آیگو.... باورم نمی‌شه!"

سرش رو به نشون موافقت تکون داد و سرش رو به نشانه‌‌ی احترام خم کرد، بعد از تهیونگش این زن تنها موجود دوست‌داشتنی دنیا بود. تنها کسی که لیاقت نفس کشیدن داشت.

"امسال سال خوبیه! از عید چوسوک که اون پسر شبیهت رو توی تلویزیون دیدم فهمیدم امسال پر برکته..."
ضربه‌ای به دستش کوبیده شد.
"این همه وقت کجا بودی دویونگ؟! یک‌دفعه غیبت زد! هیچ آدرس و شماره‌ای نداشتی! می‌دونی با خیال اینکه مردی چقدر گریه کردم بچه‌ی بد؟!"

آغوشش رو به آرومی برای پیرزن باز کرد و بعد مشغول نوازش کمرش شد.
"بهتون گفته بودم ممکنه یه روز غیب بشم، یه روز حبس بشم و نتونم بیام! یادتون نبود؟ چرا خودتون رو اذیت کردید؟! بگذریم... از دخترتون خبری نشد؟!"

Murder in Itaewon [kv ver]Where stories live. Discover now