آخرین انتقام.

486 78 37
                                    

پرنده‌ی کوچیکی پشت پنجره‌ی برفی نشسته بود و به‌خاطر سرما خودش رو پف کرده بود.
نگاه هوسوک به چهره‌ی اون بود؛ اما افکارش مایل‌ها دورتر از چشمانش قرار داشتن.

تمام ذهنش معطوف به تهیونگ بود و نمی‌تونست از تصور کردن چهره‌اش دست برداره.
اطلاعات خانواده‌ی پسر حالا جلوش قرار داشتن، مادری فاحشه و پدری دائم‌الخمر و همبستر اعتیاد، چقدر خواستنی‌. چه خانواده‌ی دوست داشتنی و خوبی.

اورژانس اجتماعی با دستور مرکز حمایت از بچه‌های بدسرپرست و بعد از دریافت یک تماس ناشناس به تهیونگ سر زده بودن، البته خیلی دیر. درست بعد از فوت کردن شمع‌‌های تولد هجده سالگیش و زمانی که رسما سرپرستی نداشت.
شاید هیچ شمع تولد هجده سالگی خاصی هم توسط تهیونگ فوت نشده بود، کسی چه می‌دونست؟ اصلا اون پسر تونسته بود کیکی بخره و کسی براش آهنگ تولدت مبارک خونده بود؟

پدرش، وقتی تهیونگ هفده سال داشت، طلاق گرفته بود و دوماه بعد از طلاق بر اثر اوردوز به جهنم سفر کرده بود. یک اوردوز مشکوک.
حتی مادر واقعی پسر هم سه ماه بعد از پدرش به طرز فجیعی کشته شده بود.

هم‌اتاقیِ فاحشه‌ی ناکام حرف‌های جالبی رو روی تن کاغذ جا گذاشته بود، غذا درست کردن دختری که در تمام عمرش آشپزی نکرده و همینطور خرج کردن تمام پس‌اندازش و خریدن کادوهای زیادی، عجیب نبود؟

هوسوک می‌تونست یک زن لاغر اندام با موهای رنگ شده و رژ لب قرمز رنگش رو در لباس کوتاهش تصور کنه که مشغول پیچیدن کیم‌باپ و ورز دادن خمیر چسبانک کیک برنجیه و بعد تمام غذاهای دست سازش رو درون ظرف‌های در دار قرار می‌ده.

فاحشه‌ی درون ذهنش خم شد و از یک کابینت کیم‌چی ترب و کاهوی قدیمی و باارزش‌ آشپزخونه‌ رو بیرون کشید و بعد مقداریش رو با چاقو خرد کرد، در نهایت با قاشق محتویات کیم‌چی‌ها رو فشار داد و آب خارج شده از مواد رو روی سطح‌های خالی مونده ریخت تا خراب نشن. همینطور تصمیم داشت تا کمی برنج و بولگوگی آماده کنه.

چشم‌هاش رو بست و از خیال در اومد، این همه ریخت و پاش برای چه چیزی بود؟ مسلما برای یک گردش تنهایی درون پارک نبود. برای یک مشتری لعنتی هم نبود چون خواسته‌ی یک مرد حشری غذا نیست و یک فاحشه هیچگاه برای خوشحال کردن مشتریش تمام پس‌اندازش رو خرج نمی‌کنه.

انگشت‌هاش رو توی هم فرو برد و به کاغذهای انبوه زیر دستش خیره موند، شاید باید به داجئون می‌رفت و کمی بیشتر تحقیق می‌کرد؟

****

در رو با استرس باز کرد و به چهره‌ی مرد موفرفری مقابلش زل زد، هوسوک ازش درخواستی کرده بود و جین چاره‌ای جز پذیرفتن نداشت. زیر لب به مرد غریبه‌ای که باید ادعا می‌کرد یک دوست صمیمی دانشگاهشه سلامی کرد و از مقابل در کنار رفت.

Murder in Itaewon [kv ver]Where stories live. Discover now