تنها عادت مشترک سلول‌های بدنم، عشق توست!

775 105 23
                                    

خمیازه‌ی کوچکی کشید و با کنار زدن رو تختی نیم‌خیز شد، پرده‌های اتاق کشیده و دستگاه بخور روشن بود. بوی خوبی به مشامش می‌رسید، احتمالا جونگکوک چیزی به آب اضافه کرده بود.

نگاهی به همسرش که دستش رو گرفته بود و در سرزمین رویا سیر می‌کرد، انداخت.

لبخندی زد و دست آزادش رو روی صورتش کشید، اگه هنوز می‌تونست بخنده، تنها به‌خاطر این مرد بود.

با محکم‌تر شدن دست جونگکوک دور انگشت‌های ظریفش هینی کشید و چند لحظه بعد توی آغوش همسرش فرو رفته بود، پاهای جونگکوک ران‌هاش رو محاصره کردن و لب‌ها و بینیش روی موهایِ چربش قرار گرفتن. چشم‌های نیمه‌باز جونگکوک صورتش رو رصد می‌کردن.

"من، یه پسر کوچولوام که بدون عروسکم بد‌خواب می‌شم."
صدای بم و خمارِ جونگکوک توی گوشش پیچید و باعث شد لبخندی بزنه. پتو رو روی خودشون بالاتر کشید و درحالی که نوازشگرانه سینه‌ی ورزیده‌ی شریکش رو لمس می‌کرد، سر تکون داد.

دست‌هاش رو دور بازوی پسر بزرگ‌تر حلقه کرد.
"عروسکت همین‌جاست بچه‌جون! بدون استرس بخواب."

جونگکوک چندباری دهانش رو‌ مزه کرد.
"امروز باید برای عروسکم، پیتزا درست کنم، حموم ببرمش، همینطور اینکه یه جای خوشگل رو.."

با تصور بیرون رفتن، بدنش به آرومی لرزید. هرچند امیدوار بود جونگکوک متوجه نشده باشه. باید یه بهونه می‌تراشید.
"امروز باید فیلم‌نامه‌ات رو تمرین کنی، پس فقط دوتا کار اول رو انجام می‌دیم."

پسر بزرگتر نفس عمیقی کشید، در واقع فیلم‌نامه‌ای درکار نبود، برنامه‌ی کاریش رو خالیِ‌خالی کرده بود.
از دلیل امتناع تهیونگ برای بیرون رفتن هم آگاهی داشت، پسرکش ترس داشت.
"می‌خواستم بگم تراس رو بسازیم، چمن مصنوعی و ریسه‌هایی که برای تراس سفارش دادیم، امروز می‌رسه."

لب‌هاش ناخودآگاه کش اومدن، مدت‌ها بود که می‌خواست تراس مورد علاقه‌اش رو بسازه اما وقت نمی‌شد.
"واقعا؟ باید یه جوری بسازیمش که از تراس اون کافه‌ی روبه‌روی خونه هم قشنگ‌تر بشه!"

بوسه‌ای روی موهاش نشست و بعد سر جونگکوک مماس با سرش قرار گرفت.
"کاری می‌کنم خوشگل ترین تراس دنیا رو داشته باشی، بعدش کلی شب باهم دیگه اونجا می‌شینیم و شهر زنده‌ی زیر پامون رو نگاه می‌کنیم. قهوه می‌نوشیم و برات کتاب می‌خونم، نقاشی می‌کشی و من ازت عکس می‌گیرم. توی گوشه‌گوشه‌اش لب‌هات رو مزه می‌کنم."

چشم‌های لزونش به صورت بی‌نقص همسرش خیره موند. بال‌های این فرشته چجوری مخفی شده بود؟

"تلسکوپ هم می‌خوام."

نیشخندی رو همخواب لب‌هاش کرد و بعد چند ضربه به نوک بینی پرتقالش زد.
"دوست داری یه رصدخونه‌‌اش کنم؟"

Murder in Itaewon [kv ver]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant