part12

34 5 0
                                    

*تهیونگ*
با دام هیون توی اتاقی بودم که بیونگ بستری بود
+پس چرا بهوش نیمد؟
-به هوش میاد کم کم
+بهت گفته بودم،یه تار مو ازش کم شه زندگیتو به اتیش میکشم

+انگار خیلی دوست داری یه بلایی سرم بیاد تا حسابشو کف دستش بزاری نه؟؟
*دام‌بیونگ*
همشون با خوشحالی اومدن کنار تختم و تهیونگ بالبخندگفت:بیونگ،حالت خوبه؟؟سالمی؟
-آره حالم از توهم بهتره
دام هیون گفت:تو نمیتونستی با این خر بری و بیای تا تصادف نکنی؟؟نمیگی اگه یه تار مو ازت کم شه من دق میکنم؟؟

بالبخند رو بهش گفتم:چشم هرچی تو بگی اونی ببخشید،حالا بیا بغلم یه عالمه دلم براتون تنگ شده بود
دوتاشونو بغل کردم
خوشحالم که هنوزم فرصت برای زنده موندن دارم:)
دکتر چون حالم خوب شده بود و به هوشم اومده بودم بهم اجازه ی ترخیص داد و منم مرخص شدم و برگشتیم خونه

-راستی من تصادف خیلی بدی کردم جوری که تموم بدنم تا همین الانشم درد میکنه بعد موندم چطور زنده موندم؟؟تقریبا احتمال زنده موندنم صفر بود
+اولا که دهنتو ببند تازه مرخص شده بعد دوباره داره راجب این چیزا حرف میزنه،انگار دلت میخواد بازم یه بلایی سرت بیاد نه؟؟بعدشم اون الاغ بهت خون داد وگرنه الان زبونم لال زیرخاک بودی

-پس تهیونگ جونمو نجات داده،واقعا بهش مدیونم
+خوب حالا
تهیونگ پیشمون اومد و رو به من گفت:من واقعا متاسفم که تنهات گذاشتم،باید خودم میومدم دنبالت،اگه خودم میومدم دنبالت این اتفاق نمی‌افتاد
+اره دقیقا همش تقصیر توعه
-عه اونی این چه حرفیه؟
+چیه خوب مگه دروغ میگم؟؟اگه میومد دنبالت حالا سالم و صحیح بودی

بعد رو به تهیونگ گفتم:نیازی به عذرخواهی نیست،تقصیر توعم نبود خودتو مقصر ندون،خودم باید حواسمو جمع میکردم تا این اتفاق نیفته،دیگه هم احساس تاسف و اینا نکن
+باشه هرچی تو بگی،خوشحالم که الان حالت خوبه
لبخندی زدم
+حالا انقدر جلو منکه سینگلم لاو نترکونید واسه هم،من حسودیم میشه
خندیدم و رو به دام هیون گفتم:نترس اونی واسه توهم به زودی یکی پیدا میشه هیچ کس که تا اخر عمرش سینگل نمیمونه

+هه،خواهیم دید
خوشحالم که بازم دور هم جمع شدیم:)
کاش تا ابد بتونم کنارتون باشم:)

𝐌𝐞𝐦𝐨𝐢𝐫𝐬 𝐨𝐟 16 𝐲𝐞𝐚𝐫𝐬 𝐨𝐥𝐝Donde viven las historias. Descúbrelo ahora