part1

208 20 20
                                    

شخصیت ها☘️

کیم تهیونگ23سالهبازیگر و مدلنقش اصلیآدم مغروریه و خیلی کم پیش میاد با کسی حرف بزنه و گرم بگیره

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

کیم تهیونگ
23ساله
بازیگر و مدل
نقش اصلی
آدم مغروریه و خیلی کم پیش میاد با کسی حرف بزنه و گرم بگیره

دام بیونگ23سالهکار پاره وقت داره و دنبال کاره،در سوپر مارکت کار میکنه نقش اصلیآدم مهربونیه ولی دنیا باهاش کاری کرده که کمتر به ادما محبت میکنه

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

دام بیونگ
23ساله
کار پاره وقت داره و دنبال کاره،در سوپر مارکت کار میکنه
نقش اصلی
آدم مهربونیه ولی دنیا باهاش کاری کرده که کمتر به ادما محبت میکنه

امروز دادگاه داشتم
مثل اینکه یکی از طلبکارام ازم شکایت کرده بود
هی بهش گفتم چندماه دیگه صبر کن اجاره خونه و هر کوفت دیگه ای که هست رو میدم
ولی قبول نکرد
امروز کار پاره وقتمو پیچوندم و سریع رفتم دادگاه
هه،اولین نفر همون طلبکارست
حاضر و آماده

پوزخندی زدم و به راهم ادامه دادم
رفتم داخل دادگاه و سرجام نشستم
همه اومده بودن
اون طلبکار وکیل و فک و فامیل و هرکی که بود به عنوان شاهد و این چیزا اورده بود و من بدبختم تنها بودم
هوفی کشیدم و ساکت موندم
دادگاه برپا شد
قاضی شروع به صحبت کرد:خوب جریان چیه؟

اومدم قضیه رو تعریف کنم که طلبکار بهم اجازه حرف زدن نداد
+آقای قاضی این خانوم چندماهه هی منو میپیچونه و میگه دو سه ماه دیگه اجاره خونه رو میدم،من هی مراعاتشو کردم گفتم یه دختر تنهاست گناه داره تو این شهر شلوغ کسیو نداره هیچی بهش نگفتم،گفتم جای دختر منه،ولی دیدم ديگه هی داره سواستفاده میکنه و هر چی بش فرصت میدم انگار نه انگار،این ماه ماه هشتمه که منو داره میپیچونه در حالی که سر ماه ششم باید طلبمو میداد

-بهت گفتم فقط یه ماه دیگه،اگه این ماهم منتظر میموندی...
اومدم ادامه ی حرفمو بزنم که طلبکار با صدای بلند داد زد:منتظر بمونم؟؟که دوباره منو بپیچونی؟نه دیگه از این خبرا نیست،یه بار گولتو خوردم برای هفت پشتم بسه،یعنی تو این چند ماه تو نتونستی50میلیون نقد جور کنی؟یه ادم چقدر دیگه میتونه پررو و بی مصرف باشه؟؟
حرفاش منو یاد یه خاطره ی خیلی بدم انداخت

فلش بک...
بابام با عصبانیت یه سیلی محکم تو گوشم زد و در حالی که کارناممو جلوم گرفته بود،داد زد:اینا نمراتته؟؟خجالت نمیکشی دختره ی علاف؟؟پس اصلا برای چی به دنیا اومدی وقتی داری انقدر ابرومو میبری؟؟شاید اگه یه بچه ی دیگه جای تو داشتم الان اوضاعم خیلی بهتر بود،چطور میتونی انقدر پررو و بی مصرف باشی؟؟
پایان فلش بک...
اون سال من هنرستانی بودم
و یه همکلاسی داشتم که درسش افتضاح بود
ولی خانواده ی خیلی پولداری داشت
سر یه امتحان آخرسال اون امتحانشو خراب کرد ولی خانوادش با پول  دهن مدیر مدرسه رو بستن و با پارتی بازی نمرات دخترشونو بالا بردن

و در واقع نمراتمون باهم جا به جا شد
تموم نمرات عالی من واسه اون ثبت شد وتموم نمرات بد اون واسه من ثبت شد
ولی هرچقدر که به پدر و مادرم اینو میگفتم،باور نمیکردند و فکر میکردند که دارم دروغ میگم
من واسه اون امتحان خیلی خونده بودم
و این اصلا حقم نبود
اشکام بی اختیار جاری شد و چون نمیخواستم جلوی بقیه گریه کنم،اشکامو پاک کردم و سریع از دادگاه اومدم بیرون

یهو یکی راهمو سد کرد و منم ناچار ایستادم
+دام‌بیونگ؟
صداش خیلی آشنا بود و همینطور واسم عجیب بود که چطور منو میشناسه
برای برطرف کردن کنجکاویم سرمو آوردم بالا و نگاهش کردم
خودشه...خود عوضیش
اخمی کردم و اومدم برم که دستمو گرفت و گفت:خودتی،حتی یه ذره هم عوض نشدی بیونگ

-ولم کن،من اصلا حالم خوب نیست و همینطورم اصلا از دیدنت خوشحال نیستم
+دلم برات تنگ شده بود بیونگ
با عصبانیت گفتم:انقدر اسم منو نیار

+اوضاعت خوبه؟؟
یهو قلبم درد گرفت و دستمو رو قلبم گذاشتم
+چی شد؟؟کِنچانا*خوبی؟!*؟
-ازم دور شو،نمیخوام ببینمت
+چطور میتونم تنهات بذارم وقتی انقدر...
اومد ادامه ی حرفشو بزنه که اجازه ندادم و داد زدم:گفتم گورتو گم کن
همه با تعجب بهمون خیره شدن
اونم دستمو ول کرد و ازم فاصله گرفت
سعی کردم دردشو تحمل کنم وهرچه زودتر اونجا رو ترک کنم ولی خیلی درد داشتم

پاهام سست شد و افتادم رو زمین
تهیونگ اومد نزدیکم نشست و رو به بقیه گفت:یکی یه دکتر بیاره،زود باشید
یکی رفت دنبال پزشک
سرم گیج رفت و بیهوش شدم و دیگه هیچی نفهمیدم

یک ساعت بعد...
چشمامو آروم باز کردم
اولین کسی که بالا سرم دیدم،تهیونگ بود
+به هوش اومدی؟؟بهتری؟؟
-من...کُ...کُجام؟؟
+تو تو بیمارستانی
-خیلی رو مخمی میدونستی؟؟
خندید و گفت:آره میدونم،ولی خوابشو ببینی من تنهات بذارم
-هه،الکی دروغ نگو،برو پیش همون دختره ای که تو اون اردو باهاش بودی
با تعجب پرسید:کدوم دختره؟؟از چی حرف میزنی؟؟

-ولش کن بیخیال
و سرمو به سمت پنجره ی کنارم تغییر دادم





𝐌𝐞𝐦𝐨𝐢𝐫𝐬 𝐨𝐟 16 𝐲𝐞𝐚𝐫𝐬 𝐨𝐥𝐝Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin