اگه وویونگ میتونست برای تمام اتفاقاتی که افتاده بود کسی رو سرزنش کنه، بدون شک یوسانگ رو انتخاب میکرد.
برای اینکه دوست کودکیش بود، برای اینکه این کراش احمقانه رو داشت، برای داشتن این کینک عجیب، برای اینکه بهخاطر همین کینک به اون کلاب رفته بود و البته، برای بدهیای که بالا آورده و در آخر اون رو مجبور کرده بود تا برای نجات دادن دوستش پیش قدم بشه، چون یوسانگ مضطرب بود و اون نگاه وحشتزده روی چهرهاش برای وویونگ غیرقابل تحمل بود؛ برای همین بهش گفته بود که "حلش میکنه".
متاسفانه، این اون نتیجهای نبود که توقعش رو داشت.
در حال حاضر، وویونگ به زمین خیره شده بود. شلوار جین سیاهرنگ تنگش، به علاوهی تیشرت آستین حلقهای مشکی رنگی رو پوشیده که بیش از حدی که بهش علاقه داشت، ترقوهاش رو نشون میداد (البته اگر برای کلاب رفتن بیرون نرفته بود که متاسفانه، در اون لحظه اینطور نبود).
چتریهای سیاهرنگش چشمهاش رو پوشونده بودن و پلکهاش، با مِیکآپ تیرهای که هنوز پایین نریخته بود آرایش شده بودن. پسر دستکشهای بدون انگشت تنگی رو پوشیده بود که تا آرنجهاش بالا میرفتن و در آخر، اما قطعا مهمترین جسمی که پوشیده، قلادهی چرمی دور گردنش بود.
قلادهای که نسبت به شبهای گذشته ساده بود و در میون اون، حلقهی بزرگی به چشم میخورد که اطراف اون رو تیغهای فلزی پُر کرده بودن.
"امشب عصبی بهنظر میای وویونگ،"
سان حین بستن اون قلاده درون گوشش زمزمه کرده بود، "شاید دفعهی بعدی بتونی یک چیز خوشگلتر بپوشی."
وویونگ که از اونطور حرف زده شدن باهاش عصبی شده بود، دستهاش رو مُشت کرده و برای همین بود که به تلافی، تموم طول شب رو به مردِ کمی بزرگتر نگاه نکرده بود.
تقریبا یک ساعت از بازیشون میگذشت و سان که بهنظر نمیاومد به اون موضوع اهمیتی بده، انگار که حتی متوجه نبود پسر کنارش، روی زمینِ کنار مبل نشسته، قلادهی اون رو بین انگشتانش گرفته و حتی به خودش زحمت نداده بود تا موهای نرم وویونگ رو نوازش کنه، که به دلایلی، پسر رو عصبانیتر کرده بود.
وقتی که سان مشغول به صحبت با مرد دیگری شد که نزدیک بهش نشسته بود، وویونگ به خودش جرات داد تا نگاهی به اون که روی مبل نشسته بود بندازه. قطعا فوقالعاده بهنظر میرسید، درست مثل شبهای گذشته (اینطور نبود که هیچوقت این رو به خودش بگه)، اما اون شب تصمیم به پوشیدن پیراهن سیاهرنگی گرفته بود که آستینهای بالا زده شدهاش، عضلات ساعدش رو نمایان میکردن.
YOU ARE READING
My Heart Is Glowing Fluorescent (Persian Translation) | Woosan
Fanfiction〴︎Summay ৲︎ جانگ وویونگ خودش رو آدم نسبتا خوششانسی تلقی میکرد، زندگی راحتی داشت و با جریان پیش میرفت؛ برای همین زمانی که به ناچار با یک قرارداد مستر/پت، اون هم با چوی سان، کسی که برتهایی مثل اون رو رام میکرد، تنها برای کمک به دوستش برای پس داد...