"قسمت هفدهم: تسلیم میشم، در آغوشم بگیر
(با هرچیزی که رو به رو شدم)"یکبار، زمانی که وویونگ نُه سالش بود، وقتی با پدر و مادرش به یک پاساژ شلوغ رفته بود گُم شد.
رفته بود تا مردی با بادکنکهای حیوونی رو تماشا کنه و وقتی یک سگ بنفش گرفته و مرد دستش رو برای گرفتن پول اون به سمتش دراز کرده بود، وویونگ به سمت پدر و مادرش چرخیده بود تا کمی وون ازشون بگیره، اما اونها اونجا نبودن؛ برادر بزرگترش هم هیچ جایی دیده نمیشد، پس پسر شروع به گریه کردن کرده بود.
مرد بادکنک رو از دستش گرفته، اون رو یک "دزد کوچولو" صدا زده و بچه رو رها کرده بود تا در تنهایی و بدون پول گریه کنه.
و صادقانه، وویونگ حالا در بیست و دو سالگی دوباره همون احساس رو داشت.
وقتی که نتونسته بود چتر رو بخره از فروشنده خواسته بود تا بهش اجازهی استفاده از تلفن رو بده، اما البته که اون گفته بود به خریدارها اجازهی استفاده ازش رو نمیدادن. اونها همینطور وایفای آزادی هم نداشتن، برای همین وویونگ به امید اینکه اونها بهش اجازهی استفاده از تلفن رو بدن، به سمت مغازهی خواربار فروشی نزدیکی دویده بود.
خوشبختانه اونها این اجازه رو بهش دادن، پسر به دنبال شمارهی یوسانگ گشت و سعی کرد با اون تماس بگیره. تماس مستقیما به پیغامگیر اون وصل شده و نشون میداد که دوستش سر کار یا کلاس بود.
وویونگ پیغام کوتاهی برای اون گذاشت، مشکلش رو توضیح داد و بعد تماس رو قطع کرد. شاید گذاشتن پیغامی که قرار نبود جوابی براش بگیره فایدهای نداشت، اما حداقل یوسانگ میفهمید که کجا بود یا چه اتفاقی افتاده بود.
پسر بعد از اون تلاش کرد تا با سان تماس بگیره، امیدوار بود که مرد بزرگتر بهش جواب بده، اما اینطور نشد و وویونگ متوجه شد که احتمالا تماسش به عنوان شمارهی ناشناس روی گوشی اون میافتاد.
پسر وقتی صدای پیغامگیر سان رو شنید تماس رو قطع کرد. فایدهای نداشت، از صندوقدار تشکر کرد و از اون مغازه خارج شد تا باعث معطل شدن بقیه نشه.
حالا اونجا ایستاده بود، زیر سایبون کوچیکی، درحالیکه بارون کماکان میبارید، آسمون از ابرهای سیاه پوشیده شده و خورشید در حال غروب کردن بود. قسمتی ازش میخواست گریه کنه و قسمتی دیگه، دلش میخواست از خشم داد بکشه، اما فایدهای نداشت. مقصر تموم اینها خودش بود.
YOU ARE READING
My Heart Is Glowing Fluorescent (Persian Translation) | Woosan
Fanfiction〴︎Summay ৲︎ جانگ وویونگ خودش رو آدم نسبتا خوششانسی تلقی میکرد، زندگی راحتی داشت و با جریان پیش میرفت؛ برای همین زمانی که به ناچار با یک قرارداد مستر/پت، اون هم با چوی سان، کسی که برتهایی مثل اون رو رام میکرد، تنها برای کمک به دوستش برای پس داد...