"قسمت چهارم: تو اهمیت داری"
"بازی تموم شد وویونگ."
وویونگ لبهاش رو گزید، به آرومی سرش رو تکون و اجازه داد سان قلادهاش رو باز کنه. مرد اون رو از گردن پسر کوچیکتر باز کرد، درون جیبش گذاشت، ایستاد و دستش رو به سمت اون دراز کرد. پسر بدون حرفی دستش رو گرفت، به کمک اون روی مبل نشست و خود مرد هم کنارش قرار گرفت.
"بذار مطمئن شیم پوستت رو زخم نکرده باشه،" سان با ملایمت گفت و دوباره دستش رو دو طرف صورت پسر گذاشت، "فکر نمیکردم امروز به این مرحله برسیم، برای همین با خودم لوسیون نیاوردم."
وویونگ اجازه داد اون به گردنش نگاهی بندازه، سرش رو بچرخونه و به دنبال آثاری از کبودی یا بریدگی بهخاطر قلاده بگرده.
سان همینطور پشت سرش رو ماساژ داد و بهخاطر "محکم کشیدن موهاش توی روز اول" عذرخواهی کرد.پسر نمیدونست چه جوابی باید بده. با وجود اینکه مهربون و ملایم بودن شخصی که اونطور باهاش رفتار کرده بود گیجش میکرد، اما ازش لذت میبرد. بهنظر میاومد از اینکه کسی بهش اهمیت بده یا نگرانش باشه خوشش میاومد. کی فکرش رو میکرد؟
"میرم برات یک نوشیدنی بگیرم،" سان با بلند شدن از سر جاش پیشنهاد داد، "نوشیدنی خاصی میخوای، یا چیزی برای خوردن؟"
"ن-نه، ممنونم. آب کافیه،" وویونگ که از داشتن توجه مرد روی خودش راحت نبود زمزمه کرد.
سان که متوجه خجالت کشیدن اون شده بود، لحظهای سر جاش موند و بعد، مقابل اون روی رونهاش نشست. پسر کوچیکتر با پلک زدنی به مرد که با لبخند گرمی بهش خیره شده بود نگاه کرد.
"امروز کارت واقعا خوب بود،" سان گفت، موهای اون رو با شیفتگی بههم ریخت و با دست دیگهاش زانوش رو فشرد، "از اینکه انقدر راحت وارد نقشت شدی تعجب کردم، مخصوصا که چیز زیادی دربارهاش نمیدونستی."
نفس وویونگ لحظهای درون گلوش گیر کرد و سینهاش با شنیدن اون تعریف سنگین شد. با اینحال، میتونست پوچیای رو در اعماق وجودش حس کنه، صدایی درون سرش پیچید و به زحمت متوجه حرفی که مرد درباره گرفتن آب زد و بعد رفتنش شد.
خودت رو تمیز کن هرزه.
"لعنتی،" وویونگ زمزمه کرد، چشمهاش رو بست و کف دستهاش رو روی اونها فشرد. پسر نفس عمیقی کشید و سعی کرد اون خاطره رو از سرش بیرون کنه. تجربهی امروزش اصلا شبیه به اون نبود و قصد نداشت به خودش اجازه بده بهخاطر اون از ادامه دادن این قرارداد منصرف بشه.
YOU ARE READING
My Heart Is Glowing Fluorescent (Persian Translation) | Woosan
Fanfiction〴︎Summay ৲︎ جانگ وویونگ خودش رو آدم نسبتا خوششانسی تلقی میکرد، زندگی راحتی داشت و با جریان پیش میرفت؛ برای همین زمانی که به ناچار با یک قرارداد مستر/پت، اون هم با چوی سان، کسی که برتهایی مثل اون رو رام میکرد، تنها برای کمک به دوستش برای پس داد...