"قسمت سوم: بازی شروع میشود"
در حالیکه وویونگ توقع شروع شدن اولین جلسهاشون در همون روز رو داشت، سان پیشنهادش رو رَد کرده، ادعا کرده بود که باید "چیزهایی رو آماده کنه" و پسر کوچکتر رو مضطربتر کرده بود.
مرد بهش توضیح داده بود که باید کُپیای از روی قرارداد بگیره تا اون هم داشته باشتش، شمارههاشون رو به یکدیگه داده بودن و گفته بود که تا سهشنبه شب باهاش تماس میگیره.
هیجانانگیز بود... انقدر که وویونگ شرم و انزجاری که قبل از این داشت رو فراموش کرده بود. این ماجرا حالا براش شبیه به بازیای شده بود. بازیای که در اون ببینه چقدر میتونه سان رو از انتخابی که کرده بود پشیمون کنه و تا آخرین وون پولی که میتونست رو از اون بگیره.
ممکن بود که اون قرارداد بیشتر به نفع خودش باشه، اما وویونگ احمق نبود و میخواست برنده از اون موقعیت بیرون بیاد.
وقتی که به خونه رسید، یوسانگ از بیرون غذا سفارش داده بود. دو پسر انگار که بدهی بالای سرشون به هیچ عنوان وجود نداشت، با خوشحالی شبشون رو به حرف زدن با یکدیگه گذروندن.
یوسانگ چندبار در طول شامشون سعی کرد تا بحث اون رو پیش بکشه، اما وویونگ حرف زدن دربارهی اون رو رَد کرد، توضیح داد کاری پیدا کرده و "حلش میکنه".
بعد از اینکه هر دو به اتاقهای خودشون رفتن، وویونگ با دفترچهای روی تختش دراز کشید، زمانی که باید با سان میگذروند تا پول بدهیش رو جور کنه رو تخمین زد و اون رو نوشت.
"۵۰۰،۰۰۰ برای یک ساعت، دو روز در هفته..." پسر با خودش زمزمه کرد، "اگه بتونم شبی دو تا سه ساعت باهاش باشم، این نزدیک هفتهای ۲،۰۰۰،۰۰۰ تا ۳،۰۰۰،۰۰۰ تا میشه. توی ده هفته این فقط نزدیک ۲۰،۰۰۰،۰۰۰ تا ۳۰،۰۰۰،۰۰۰ وونه..."
کلافه آهی کشید و خودکار رو پایین گذاشت، "مگر اینکه بتونم هفتهای یکبار مجبورش کنم باهام بیرون بیاد، وگرنه کافی نیست،" با غرهای روی تخت چرخید و چشمهاش رو پوشوند، "باید هزینهی کلاسهام رو زیاد کنم و شاید اون کار رو بگیرم..."
دستش رو از روی چشمهاش برداشت، به سقف خیره شد و بقیهی گزینههاش رو در نظر گرفت.
البته که میتونست گاهی چندتا بلوجاب انجام بده، اما فکر اینکه بهخاطر سکس بهش پول داده بشه...
بهش احساس خوبی نمیداد. اهمیتی نمیداد اگر دیگران از سکس پول درمیآوردن، فقط برای خودش مناسب نمیدیدش.با ویبره کردن گوشیش از گوشهی تخت دستش رو دراز کرد، اون رو جلوی صورتش گرفت و بهش خیره شد.
YOU ARE READING
My Heart Is Glowing Fluorescent (Persian Translation) | Woosan
Fanfiction〴︎Summay ৲︎ جانگ وویونگ خودش رو آدم نسبتا خوششانسی تلقی میکرد، زندگی راحتی داشت و با جریان پیش میرفت؛ برای همین زمانی که به ناچار با یک قرارداد مستر/پت، اون هم با چوی سان، کسی که برتهایی مثل اون رو رام میکرد، تنها برای کمک به دوستش برای پس داد...