تو ماشین گرون قیمتش نشسته بود و به سمت محلی که تصادف کرده بود میروندجاده هر چی جلو تر میرفت ناهموار تر میشد و جنگل انبوه تر
زیبایی اون منطقه از همون ثانیه اول چشمای مرد و گرفته بود
طبق گفته های دایه اش اون و کنار یه تابلوی عجیب پیدا کرده بودن« خارج از محدوده کلیسا »
کمی جلوتر رفت و همون تابلو رو دید
ماشین و نگه داشت و پیاده شد
به تابلو نگاه کرد
قدیمی بود و چوب هاش شکسته بودماشین و قفل کرد و وارد جنگل شد
ترسیده بود
جنگل اینقدر انبوه بود که نمیشد چیز زیادی دید و صداهای عجیبی که توش میومد نشون از حیواناتی داشت که نمیتونست ببینههمینجوری که جلو تر میرفت پاش به تخته سنگی خورد قبل از اینکه بیوفته خودش نگه داشت و به سنگ نگاه کرد که چیزی روش نوشته بود « جئون جانگ کوک و کیم تهیونگ »
سرش و بالا آورد و تصویری دید
پسری با موهای دورنگ بهش نزدیک میشد
اینقدر زیبا بود که جانگ کوک کاملا خودش و فراموش کرده بود
به پایین پاش نگاه کرد تصویر خود زخمیش اونجا بود
بیهوش افتاده بود و سرش خونی بودپس اونا اینجوری با هم آشنا شده بودن
به فاصله یه پلک زدن همه تصاویر گم شدن_ جئون جانگ کوک ، بالاخره برگشتی
جانگ کوک با تعجب از شنیدن اسمی که افراد کمی میدونستن برگشت و به صاحب صدا نگاه کرد
مردی با قد متوسط و موهای طلایی
قبلا جایی دیده بودش مطمئن بودکمی فکر کرد
درسته .... اون و یه مرد دیگه میخواستن از خونه بیرونش کنن اون مرد بلوندی که تهیونگ برادر خطابش میکرد
جانگ کوک بی محابا پرسید: تهیونگ کجاس؟ باید یه چیزایی ازش بپرسمجیمین چند قدم راه رفت و گفت: رو اون تابلو باید بعدا یه چیزی اضافه کنم که هر آدمیزادی سرش و نندازه پایین بیاد تو
جانگ کوک با عصبانیت گفت: من تو رو تو رویاهام دیدم ، تو برادر تهیونگی بهم بگو اون کجاس ، یا نه خودت بهم بگو من چند سال پیش .....
جیمین حرفش و ادامه داد: چند سال پیش که از اینجا فراریت دادیم تصادف کردی و حافظه ات و از دست دادی
جانگ کوک با ناباوری گفت: پس تو میدونی .... اسم من و از کجا میدونی ، از چی فراریم دادی
جیمین موهاش و عقب داد و خمیازه کشداری کشید: برای امروز به اندازه کافی پرسیدی ، همین ملاقات هم خسته ام کرده .....
جانگ کوک زمزمه وار گفت: این .... این جمله های تو نیست
جیمین اخم کرد و گفت: میتونی بری ، فردا بیا به یه سری از سوالاتت جواب میدم
YOU ARE READING
kookv Lethe [ Completed ]
Fanfictionچشمه فراموشی🍸 کاپل: کوکوی / یونمین ژانر: تخیلی دارک درام عاشقانه هپی اند چهره پسری و میدید که موهاش دو رنگ بود نصفش سفید و نصف مشکی پسر رو به جی کی زمزمه کرد: تو واقعا همه چیز و فراموش کردی