جانگ کوک و تهیونگ رو صندلی آشپزخونه نشسته بودن و داشتن از غذایی که جیمین پخته بود میخوردن
نزدیک ظهر بود و جیمین از بقیه مواقع بی حال تر بودتهیونگ رو به کوک گفت: کی باید برگردی سر کارت
کل صبح فکرش درگیر همین بود که چه زمانی کوک میخواد برگرده به شهر
میدونست ترکش نمیکنه اما همین دوری کوچیک هم اذیتش میکردجانگ کوک سرش و پایین انداخت و گفت: نمیتونم بگم میتونم این کار و رها کنم ، نمیتونم از تنها چیزی که از پدرم برام مونده دل بکنم اونم وقتی تمام امیدش تو این کار به من بوده
ته دستش و گرفت و نوازش کرد
جانگ کوک نگاهش کرد و گفت: یه مدت کارم و از دور انجام میدم بعد ........ نهایتا صبح تا ظهر اونجا میمونم و بعد میام اینجاتهیونگ لبخندی زد و گفت: عالیه ، اینجوری به همه کارات هم میرسی
صدای شکستن چیزی توجه هر دو رو جلب کرد
به سمت هال دویدن و با ترس به جیمین خیره موندهبا عصبانیت به پیشونیش دست کشید و به گلدونی که افتاده بود نگاه میکرد
اصلا حواسش نبود و به اون گلدون بیچاره خورده بود
ته به سمتش اومد و با گرفتن بازوش گفت: هیونگ ، چیزیت نشده؟جیمین سر تکون داد و گفت: نه خوبم ، بذار این و جمع کنم ....
تهیونگ عقب کشیدش و گفت: من جمعش میکنم
جیمین آهی کشید و روی مبل نشست
تهیونگ به سمت آشپزخونه دوید تا جارو بیاره و جانگ کوک کنار جیمین نشست ، دست رو شونش گذاشت و گفت: چی شده هیونگ امروز خیلی گرفته ایجیمین پوست لبش و کند و گفت: خ..خوبم
وقتی صداش از بغض لرزید جانگ کوک بغلش کرد و چیزی نگفت
جیمین نتونست بغضش و نگه داره و اولین قطره اشکش رو شونه کوک ریخت
تهیونگ با ناراحتی نگاهش کرد و گفت: هیونگ ، چی شده؟جیمین از کوک فاصله گرفت و گفت: خوبم تهیونگی
تهیونگ جلوی پاش نشست و سرش و رو شونش گذاشت ، با ناراحتی که تو چشماش تر بابت نگرانی برادرش بود گفت: چی شده هیونگ ؟
جیمین سرش و پایین انداخت و با گاز گرفتن لبش گفت: خوابش و دیدم .... خواب دیدم از همین در دوباره میاد تو ، نه دیمون یونگی .... خودش ، خود یونگی
تلاش کرد بغضش و قورت بده اما خیلی سخت تر از این حرفا بود و دوباره چشماش خیس میشد
جانگ کوک دستش و دور شونه هاش انداخت و گفت: هیونگ میخوای برم دنبالش؟ میتونم ....
جیمین سر تکون داد و گفت: یونگی تا نخواد کسی نمیتونه پیداش کنه ...... نمیدونم کی تصمیم داره برگرده
KAMU SEDANG MEMBACA
kookv Lethe [ Completed ]
Fiksi Penggemarچشمه فراموشی🍸 کاپل: کوکوی / یونمین ژانر: تخیلی دارک درام عاشقانه هپی اند چهره پسری و میدید که موهاش دو رنگ بود نصفش سفید و نصف مشکی پسر رو به جی کی زمزمه کرد: تو واقعا همه چیز و فراموش کردی