پشت میزش نشسته بود و داشت ایمیل هایی که براش اومده بود و نگاه میکرد
پنجره باز بود و باد خنکی می وزید وقتی آخرین برگه رو امضا کرد و کنار گذاشت و باد تندی به داخل دوید و قاب عکس روی میز و انداختقاب عکس با صدای بدی روی زمین افتاد و شیشه اش شکست
سریع از جاش بلند شد و قاب و برداشت
شیشه ای نمونده بود ، فقط عکس بود
خودش کنار یه مرد مو مشکی وایساده بود که لبخند لثه ایه قشنگی داشت ، سمت دیگش هم برادرش بود و کنار تهیونگ جانگ کوکی بود که تازه به خانواده کوچیکشون اضافه شده بودعکس و برداشت و با یه حرکت شیشه خرده ها رو جمع کرد
عکس و رو میز آرایشی گذاشت و خودش و تو آینه نگاه کرد
چشمای قهوه ایش گذرا بود چون جوهر سیاه رنگی تو چشماش پخش شد و رنگ چشماش و کاملا تیره کردبا مشت به میز کوبید و تلاش کرد آرامش خودش و حفظ کنه
با شنیدن صدای عجیبی از اتاق تهیونگ از اتاق بیرون رفت و خودش و بهش رسوند ، در و باز کرد و پسر و روی تخت دید
بدنش تو بیهوشی محکم به تخت کوبیده میشد وسایل اتاق میلرزید
دیمون درون تهیونگ هر چند وقت یه بار از وضعیتی که توش بود خسته میشد و اینجوری اعتراضش و نشون میداد ، اوایل حتی به تهیونگ هم آسیب زده بودجیمین دستش و بالا برد و بند های چرمی دور بدنش پیچیدن تا بتونن ثابت نگهش دارن
چند ثانیه بعد همه چیز آروم شد
وسایلی که کف اتاق افتاده بودن و برداشت و مرتب کرد
از پنجره کوچیک اتاق تهیونگ نگاهی به بیرون کرد ، جایی که میشد تصویر کوچیکی از کلبه جانگ کوک و دیدکلبه ای محصور بین درخت های وحشی و جنگلی که نمیذاشت کلبه به راحتی دیده بشه
__________________________________________________________
تو جاش جا به جا شد نفس نفس میزد و رو پیشونیش برق عرق نشسته بود
سرش و چند بار چرخوند اما بیشتر از این حرفا تو رویای شیرینش غرق شده بود
کنار تهیونگ تو اتاق کوچیکش نشسته بود و دست پسر و گرفته بود
ته در حالی که پشت دستش و نوازش میکرد گفت: نگران نباش جانگ کوکی ، با داداشم حرف میزنم که پیشش کار کنی و بتونی پیش منم بمونی
جانگ کوک بوسه ای پشت دستش گذاشت و گفت: تو فوق العاده ای تهیونگ
ته آروم خندید و گفت: نهه
جانگ کوک بوسه ای رو موهاش گذاشت و به ریشه هاش نگاه کرد که هنوز رنگ سفید داشت ، پس موهاش رنگ نبود با کنجکاوی پرسید: موهات چرا این رنگیه تهیونگ
ته با استرسی که تو نگاهش مشهود بود گفت: اممممم چیزه ..... خاله .... مثل بعضی ها که یه تیکه موهاشون سفیده برای من نصف موهامه
YOU ARE READING
kookv Lethe [ Completed ]
Fanfictionچشمه فراموشی🍸 کاپل: کوکوی / یونمین ژانر: تخیلی دارک درام عاشقانه هپی اند چهره پسری و میدید که موهاش دو رنگ بود نصفش سفید و نصف مشکی پسر رو به جی کی زمزمه کرد: تو واقعا همه چیز و فراموش کردی