جون و زندگی به خونه برگشته بود درسته که هنوز همه جاش تاریک بود اما حس خوبی میداد
جانگ کوک کنار ته رو صندلی نشسته بود و نمیتونست ثانیه ای ازش چشم برداره
ته یکم از آب خنکی که تو لیوان بود نوشید و گفت: جانگ کوکی چرا یه جوری نگام میکنی انگار وند ساله من و ندیدی ؟
جیمین که تو آشپزخونه بود برای ثانیه از حرمت ایستاد و به اون دو نفر نگاه کرد .
کوک بزاقش و قورت داد و گفت: نه اینجوری نیست
ته بهش نگاه کرد و گفت: داری دروغ میگی کوکی ، میفهممش
و کوک چقدر متنفر بود از اینکه نمیتونست به ته دروغ بگه پس گفت: من .... من یه مدت طولانی حافظه ام و از دست داده بودم تهیونگ
ته با تعجب نگاهش کرد و منتظر موند تا ادامه بده
جانگ کوک بدون اینکه نگاهش کنه گفت: من همه چیز و فراموش کرده بودم و فقط چند تا کابوس بی سر و ته داشتمته با لحن غمگینی گفت: منم ... یادت رفته بود ؟
جانگ کوک پلک هاش و بهم فشار داد و آرزو کرد ای کاش هیچوقت مجبور نبود این حرفا رو بزنه: بعد .... چند روز پیش انگار حافظه ام شروع کرد به برگشتن و برگشتم که پیداتون کنم
ته سر تکون داد و تلاش کرد آروم باشه اما نمیتونست قبول کنه که جانگ کوک این مدت اصلا حتی به خاطر نداشته کسی مثل اون وجود داشته
کوک دستش و گرفت و گفت: بیبی ، بیبی من معذرت میخوام
ته بغضش و قورت داد و گفت: کوکی ، تقصیر تو نبوده ..... میدونم
جانگ کوک پسر و بغل کرد و گفت: قول میدم تمام این پنج سال و برات جبران کنم ته ، قول میدم
تهیونگ بغلش کرد و تلاش کرد جلوی اشکاش و بگیره اما کوک در حالی که کمرش و ماساژ میداد گفت: اشکال نداره بیبی ، هرچقدر میخوای گریه کن من مراقبتم
بعد از جمله کوک ته نتونست اشکاش و نگه داره
سرش و رو شونه کوک گذاشت و گفت: چطور تونستم اینقدر ضعیف باشم ؟ چطور چند سال فرصت با شما بودن و از دست دادم کوکیمرد لبخندی زد و گفت: تقصیر تو نبوده عزیزم ، بدشانسی ما بوده اما حالا مهمه که باهمیم ، من تو . جیمین هیونگ و یونگی هیونگ .... دوباره مثل قبل
ته اشکاش و پاک کرد و گفت: حتما خیلی بخاطر من سختی کشیدن
جانگ کوک چشماش و بوسید و گفت: ما فقط خیلی دلتنگت بودیم ، خیلی زیاد
ته با صدای ناراحتی گفت: تو که من و تازه یادت اومده ، چطور میگی دلت برام تنگ شده بود ؟
کوک دست پسر و گرفت و رو قلبش گذاشت: اینجا یه درد غریب داشت ، برای کسی که یادم نمیومد درد میگرفت ..... برای کسی که فقط فکر میکردم تو رویاهام دیدم دلتنگ میشدم به حدی که داشتم دیوونه میشدم ..... شاید ذهنم فراموش کنه اما قلبم هیچوقت فراموشت نکرد
ته لبخند زیبایی زد و چند ثانیه به کوک خیره موند
جانگ کوک سرش و جلو برد و بوسه آرومی رو لباش زد
با لبخند کنار کشید و گفت: من هنوز هم مثل قبل عاشقتم و حالا همه چیز و یادمهته سرش و تو گردن کوک فرو برد و عطرش و عمیقأ نفس کشید و گفت: منم عاشقتم کوکی خیلی زیاد ، دلم برای عطرت تنگ شده بود
جیمین با لبخندی که از رو صورتش نمیرفت میز غذا رو چید و گفت: اینم غذایی که دوست داری
تهیونگ با بو کشیدن عطر غذا سریع پشت میز نشست و گفت: بهترین هیونگ دنیا جیمینیه
این حرف و زد و محکم بغلش کرد
جیمین موهاش و نوازش کرد و با اخمی مصنوعی گفت: فقط چون غذا درست کردم؟ حس میکنم باید دوباره تربیتت کنم کیم تهیونگته به آرومی خندید و گفت: نههه چون خیلی ته ته رو دوست داری
جیمین پیشونیش و بوسید و گفت: غذا سرد میشه ته ته
اینکه تهیونگ بعد شوکی که پشت سر گذاشته بود هنوز هم میتونست مثل قبل بگه و بخنده فقط نشون میداد اون پسر به ظاهر جوون خیلی قدرتمنده
جانگ کوک کنارش نشست و گفت: هیونگ داری زیاد لوسش میکنی
تهیونگ محکم به بازوش زد و گفت: هیونگ خودمه
جانگ کوک در حالی که بازوش و گرفته بود گفت: هیونگ منم هست
ته خواست چیزی بگه که جیمین گفت: جانگ کوکا سر به سرش نذار
کوک به آرومی خندید و گفت: دلم برای حرص خوردن هاش تنگ شده بود
جیمین لبخند زد و ته با گونه های قرمز مشغپل غذا خوردن شد
وقتی از طعم غذا چشید چشماش و بست و گفت: این بهترینه هیونگ محشره
جیمین یکم از شراب رو میز خورد و گفت: برای بهترین دونسنگ دنیاس
جانگ کوک برای چند لحظه محو ته شده بود و بازم غذا رو فراموش کرده بود
جیمین به آرومی خندید و گفت: کل امشب مال خودته ، حالا غذات و بخورو حالا نوبت جانگ کوک بود که خجالت بکشه و سرش و پایین بندازه
جیمین پست به غذا برد اما هنوز هم چیزی اذیتش میکرد
هنوز هم یکی از خانواده کوچیکشون کم بود
تلاش کرد ناراحتیش و فراموش کنه تا بقیه اذیت نشن
YOU ARE READING
kookv Lethe [ Completed ]
Fanfictionچشمه فراموشی🍸 کاپل: کوکوی / یونمین ژانر: تخیلی دارک درام عاشقانه هپی اند چهره پسری و میدید که موهاش دو رنگ بود نصفش سفید و نصف مشکی پسر رو به جی کی زمزمه کرد: تو واقعا همه چیز و فراموش کردی