جیمین و جانگ کوک روبروی هم رو مبل نشسته بودن و داشتن به زمین صاف نگاه میکردن
فکر هردوشون درگیر بود و منتظر بودن نیمه شب برسه تا بتونن نتیجه کارشون و ببینن
جانگ کوک بی حواس لب زد: ا..اگه نیمه شب شد و جواب نداد چی؟جیمین دستاش و مشت کرد و با صدایی که کمی می لرزید گفت: اون خوب میشه .... کاری میکنیم خوب شه
کم کم داشت غروب میشد و صبرشون هر ثانیه کمتر میشد
با شنیدن صدای در جیمین با حرکت دست در و باز کرد
جانگ کوک با تعجب بهش خیره شد و مرد گفت: چیه ؟جانگ کوک سر تکون داد و گفت: هیچی
الا با لباس های رسمیش وارد خونه شد پوشه ای که دستش بود و جلوی جیمین رو میز گذاشت و گفت: کارتون انجام شد قربان
جیمین بهش اشاره کرد تا بشینه و بعد پوشه رو باز کرد
عکس های سومین توش بود
جایی که دختر مشغول کار بود
تو یه شرکت منشی بود ، یکی از عکس ها زمان رفتش و دیگری زمان برگشتش پ نشون میدادجیمین عکس ها رو به سمت جانگ کوک هل داد و گفت: ببین ، زندگیش خوبه ..... اگه کسی سر راهم قرار نگیره منم سرم درد نمیکنه برای اینکه کسی و از هستی ساقط کنم و خب ، سومین دختر خوب و عاشقیه
جانگ کوک همون جوری که عکس ها رو نگاه میکرد سرش و بالا آورد و گفت: عاشق؟
جیمین از جاش بلند شد و به قسمت تاریک خونه رفت جایی که میشد کانتر آشپزخونه رو به سختی دید ، با صدایی که سعی میکرد رسا باشه گفت: آره ، تهدیدش کردم که اگه نره به تو آسیب میزنم و اونم اینقدر دوست داشت که رفت
جانگ کوک چرخید تا بتونه مرد و ببینه ، با ناراحتی گفت: چرا ؟ چرا همچین کارایی کردی ؟
جیمین چیزی از یخچال برداشت و گفت: تو حافظه ات و از دست داده بودی و به زودی مجبور میشدی برای حفظ ارثی که بهت رسیده ازدواج کنی و من قرار نبود بذارم تو همچین کاری بکنی
از تاریکی به همراه دو تا آبمیوه بیرون اومد و گفت: الا هم برای همین اونجا بود ، همش برای مراقبت از عشق برادرم بود
جانگ کوک آهی کشید و گفت: خدایا ، باورم نمیشه
جیمین دوباره مقابلش نشست و یکی از آبمیوه ها رو بهش داد
جانگ کوک از دستش گرفت و تلاش کرد بازش کنه
مرد بزرگ تر گفت: جانگ کوککوک به چشماش نگاه کرد و منتظر موند
جیمین سر تکون داد و گفت: هیچی ولش کنرو به الا ادامه داد: چه خبر دیگه ای داری؟
دختر کمی جا به جا شد و گفت: تو شرکت خیلی بحثه چون هیچکس خبر نداره جئون کجاست و خب ..... خیلی همهمه شده
جیمین آبمیوه رو نوشید و گفت: بعد بیدار شدن تهیونگ باید بری به شرکتت
جانگ کوک معترضانه گفت: البته که نمیرم ، میخوام پیش ته بمونم
YOU ARE READING
kookv Lethe [ Completed ]
Fanfictionچشمه فراموشی🍸 کاپل: کوکوی / یونمین ژانر: تخیلی دارک درام عاشقانه هپی اند چهره پسری و میدید که موهاش دو رنگ بود نصفش سفید و نصف مشکی پسر رو به جی کی زمزمه کرد: تو واقعا همه چیز و فراموش کردی