مغزش بهش این فرمانرو نمیداد که ته یونگرو پس بزنه، تنها میتونست با نگاه بهش نزدیک شدن صورت ته یونگرو زیر نظر داشته باشه.
اونقدری مست بود که بالا رفتن دمای بدنشرو کامل حس میکرد اما نمیتونست، امکان نداشت که اینکار رو بکنه، اون زندگیش رو از دست داده بود، همسرش بهش خیانت کرده بود، دخترش حالا بی شک باید بدون مادر تربیت میشد، و حتی به این سن کم باید برچسب بچه طلاقرو هم به پیشونیش میزدن! جه هیون رسماً زندگیای که این چندسال برای خودشون ساخته بود رو به راحتی از دست داده بود!
حالا این ته یونگ بود که هر اینچ جلوتر اومدنش انگار یک سال برای جه هیون طول میکشید. درست با برخورد دوباره لبهاشون به هم، جه هیون ناخودآگاه به چشمهای مشکی ته یونگ خیره شد وبه آرومی زمزمه کرد: ما... نمیتونیم...
ته یونگ نمیخواست این فرصترو از دست بده، اون خیلی منتظر این روز بود، لحظهای که انقدر به جه هیون نزدیک باشه رو تو خوابش میدید، چطور میتونست ازش دست بکشه؟ اون تا همینجاش هم زیادی برای این تلاش کرده بود، حالا وقتش بود به چیزی که میخواد برسه!
انگشتهای کشیدهاشرو روی گردن جه هیون گذاشت و به آرومی بین موهاش کشید، نرمی موهای جه هیون به وجد میاوردتش، اون میتونست امشب جه هیونرو برای خودش داشته باشه، چون به هر حال ته یونگ همیشه به چیزی که میخواست، میرسید!
بدون اینکه منتظر اعتراض دیگهای از جانب جه هیون باشه لبهاشرو برای بار دوم روی لبهای جه هیون گذاشت، لبهاشرو با حرص میبوسید، حرصی که تمام این سالها ذره ذره جمع شده بودن و حالا دیگه قابلیت کنترل کردن نداشتن! ته یونگ حریص بود و اینرو خودش هم خوب میدونست.
ته یونگ معتقد بود چیزی که مال اونه تا آخر برای اون میمونه و اگر قراره از چنگش دربیاد، پس بهتره بره بمیره!
با فشار دست جه هیون به سینهاش، سرشرو عقب آورد و با چشمهایی که حالا از شدت خواستن این رابطه، رو به خماری بود به جه هیون خیره شد.
جه هیون: ته یونگ، ما...
-: ما؟ خیلی وقت پیش باید اینو به زبون میاوردی، "ما"... همیشه دوست داشتم منو تو بشیم ما، ولی با وجود هه ران... اون تورو از من گرفت جه هیون... اما من... من حتی سعی نکردم زندگیترو خراب کنم...!
از جاش بلند شد و کلافه دستی به موهاش کشید، موقعیت خوبی بود تا دردایی که کشیدهرو حالا به چشم جه هیون بیاره. خیانت هه رانرو بیشتر تو چشمهاش فرو کنه و حالا جایی برای احساسات واقعی خودش تو قلب جه هیون، برای پذیرش باز کنه!
-: دیدی؟ اون همه براش تلاش کردی، تو لیاقت اینو داشتی که بهت خیانت شه؟ واقعاً این حقت بود جه هیون؟
چند لحظه مکث کرد و ادامه داد: ولی من... جه هیون من...
با چشمهایی که بخاطر هاله اشک کمی پر بودن به جه هیون خیره شد و ادامه داد: ولی من انقدر دوستت داشتم که نمیخواستم حتی یه لحظه... حتی یه لحظه! احساس ناراحتی کنی... من حتی از خودمم بیشتر دوستت داشتم جه هیون...
لبخند تلخی زد و گفت: هنوزم... دارم...
خنده مسخرهای کرد و سوییچشرو از روی میز برداشت، میدونست امشب به چیزی که میخواد میرسه، اون هیچوقت کاریرو بی برنامه انجام نمیداد.
-: نباید اینکارو میکردم... متاسفم...
روی پاشنه پا چرخید تا به قصد خروج از خونه سمت در بره اما با کشیده شدن بازوش توسط دست قدرتمند جه هیون، بدون اینکه تلاشی برای جدا شدن ازش کنه خیلی راحت به بدن جه هیون کوبیده شد و حالا بین صورتهاشون تنها چند اپسیلون فاصله بود.
-: نرو...
جه هیون عاجزانه گفت و با اتمام حرفش لبهاشرو روی لبهای ته یونگ گذاشت و ته یونگ از ته دل لبخندی زد، لبخندی که با بوسه جه هیون از دیدش خارج شد.
این شروع نقشهاش بود، توسط ته یونگ شروع شد و حالا توسط جه هیون داشت به پایان میرسید.
برنامه دقیقا همونطور که اون میخواست پیش میرفت، بوسه های جه هیون نیازمندتر و عطششون بیشتر میشد و ته یونگ از این بابت خوشحال بود.
جه هیون جوری ته یونگرو میبوسید که انگار سالهاست منتظر این روزه، جوری مست اون لبها شده بود که انگار خیلی وقته تشنه چشیدن طعمشونه و ته یونگ با هر بوسه جه هیون روی لبهاش، اینرو با تمام سلولهای بدنش حس میکرد.
جه هیون دستهاشرو دور کمر ته یونگ حلقه کرد و بدنشرو بیشتر به بدن خودش فشرد، این نزدیکیرو نیاز داشت، اینکه وجود ته یونگرو حس کنه رو بیشتر از هر چیزی میخواست.
ته یونگ حالا به خواستهاش رسیده بود، پایان امشبِ جه هیون با حضور ته یونگ بود، و ته یونگ ازش راضی بود.
دستهاشرو دور گردن جه هیون حلقه کرد، حالا کافی بود تا تلافی این چندسالرو دربیاره، حالا نوبت اون بود تا جه هیونرو برای خودش داشته باشه، فقط خودش!
با هربار بوسیدن جه هیون بدنش بیشتر گر میگرفت و باعث میشد ضربان قلبش هر لحظه بیشتر بشه.
لبهاشرو از هم فاصله داد و اجازه داد زبون جه هیون وارد دهنش بشه، قرار بود این اتفاقاترو توی ذهنش حک کنه.
جه هیون بدون لحظهای درنگ، لبهای ته یونگرو میبوسید و بوسهاشونرو عمیقتر میکرد، الکل انقدر روی مغزش تاثیر گذاشته بود که حتی نمیتونست برای دریافت اکسیژن سرشرو عقب بکشه و فقط به گرفتن مقدار کمی اکسیژن از بین لبهای به هم چفت شدهاش با ته یونگ راضی شده بود.
ته یونگ با فشار بدن جه هیون به بدنش قدمی به عقب برداشت، قدم به قدم به هدفش نزدیک میشد و این براش پیروزی بود.
نمیدونست کی این اتفاق افتاد اما با حس سفتی پشت کمرش ناخودآگاه دستشرو پشتش برد تا یه جوری بتونه مانع پشتشرو از بین ببره، سختش بود که از لبهای جه هیون که مزه تلخی و تندیِ الکل میدادن دست بکشه، اون مزه مورد علاقش روی لبهای مردی بود که حدود چهارده سال براش صبر کرده بود!
با حس دوباره مانع، به سختی لبهاشرو از لبهای جه هیون جدا کرد و با نفس نفس نگاه گذرایی به پشتش انداخت و با دیدن در اتاقی که جینا حالا پشت اون درها خوابیده بود "فاک" زیر لبی گفت و نفس عمیقی کشید.
اگر یکم دیگه تلاش میکرد تا اون در باز بشه، همهی نقشههاش خراب میشد پس بهتر بود کنترلرو دست خودش بگیره و اینکار رو به جه هیون مست و هورنی نسپره.
دستهاشرو روی سینه جه هیون گذاشت و به عقب هولش داد، وقتش بود که اون کسی باشه که کنترلگره، این توی خونش بود و حالا وقتش رسیده بود تا ازش استفاده کنه.
یقه لباس جه هیونرو گرفت و اینبار با فشار محکمی بدن جه هیون رو به در کنار اتاق جینا کوبید و برای بوسیدن جه هیون دوباره لبهاشرو روی لبهای اون گذاشت.
کافی بود تا فشار کمی به در وارد بشه و هردو داخل اتاق پرت بشن، چون در کامل بسته نبود و ته یونگ خوشحال بود که حالا توی جای ساکتتری با جه هیونه.
همونطور که لبهای جه هیونرو میبوسید به داخل اتاق هولش داد و از بین پلکهای نیمه بازش نگاهی به اتاق انداخت، و متوجه شد وارد اتاق اشتباهی شده و اونجا هیچ شباهتی به اتاق مشترک جه هیون و هه ران نداشت، بلکه فقط اتاق کار جه هیون بود!
دوست داشت همین الان هرچی لباس روی تن جه هیونهرو پاره کنه و جای جای بدنشرو مارک کنه و بهش بفهمونه که از اول متعلق به کی بوده! اما باید باوقارتر رفتار میکرد، اون به این راحتی به اینجا نرسیده بود.
قدمی به عقب برداشت و با جدا شدن لبهاش از لبهای جه هیون و صدای "بوپ" مانندی لبخند کجی زد، چقدر منتظر روزی بود که با جه هیون به این مرحله برسه، چقدر تشنهی این بوسهها بود.
دکمههای پیرهن سفید رنگشرو یکی یکی باز کرد و زبونشرو روی لبهاش کشید.
-: دور نشو...
با شنیدن صدای جه هیون، نگاهشرو به پلکهای نیمه باز جه هیون داد، اون صدای بم دیوونش میکرد و میدونست همین الان خم عضوش بخاطر تنگی شلوارش بهش فشار زیادی اومده.
قدمهاشرو نزدیکتر کرد و بلافاصله با جلو اومدنش، کمرش توسط جه هیون به جلو کشیده شد و جه هیون اینبار لبهای تشنهاشرو به سینه و ترقوهی ته یونگ کشید.
ناله کشیدهای از بین لبهای ته یونگ به گوش جه هیون رسید و همین کافی بود تا الکلی که از مغز تا نوک انگشتاش درحال چرخش بود به جوش بیاد.
چنگی به شونه جه هیون زد و بدنشرو کمی از بدن گر گرفتهی جه هیون فاصله داد تا از شر لباسهاش راحت بشه، دیگه نمیتونست بیشتر وقترو تلف کنه.
به سختی دکمههای پیرهن جه هیونرو باز کرد و کافی بود تا آخرین دکمه پیرهن جه هیون باز بشه تا خودش از تنش درش بیاره و کناری پرتش کنه.
جه هیون دستهاشرو دو طرف کمر ته یونگ گذاشت و با فشاری به کمرش، به تنها چیزی که میتونست، تکیهاش داد.
ته یونگ با نگاه گذاریی به پشتش خیلی سریع فهمید زودتر از اونی که پیش بینی میکرد به میز کار جه هیون برخورد کرده و حالا کمرش داشت به میز کار فشرده میشد.
"فاک" زیر لبی گفت و با فشار دوباره جه هیون به زیر رونهاش، بدنشرو بالاتر کشید و روی میز نشست و تنها لحظهای بعد صدای برخورد وسایل روی میز بود که پشت هم روی زمین میافتادن و صدای تقریباً بلندی ایجاد میکردن.
جه هیون با فشاری به سینه ته یونگ، روی میز خوابوندتش و لبهای تشنهاشرو به سینه تخت ته یونگ کشید.
-: روی میزو خالی کن!
ته یونگ با لحن دستوری گفت و جه هیون مثل رباتی که به دست ته یونگ ساخته شده باشه، باقی وسایلرو روی زمین انداخت.
ته یونگ با تحکیم تو چشمهای جه هیون خیره شد و دستشرو روی دست جه هیون گذاشت و با لحن دستوری گفت: شلوارمو در بیار، جه هیون!
جه هیون حتی نمیدونست چطور مثل مسخ شدهها هرکار که میشنوهرو انجام میده اما لذت هر لحظه موج عظیمی به بدنش وارد میکرد و اون اینرو دوست داشت.
به سرعت شلوار و باکسر ته یونگرو پایین کشید و دوباره لبهای تشنهاشرو روی بدن ته یونگ کشید.
ته یونگ با لذت لبهاشرو گزید و سرشرو به میز سفت زیر سرش فشرد، چقدر منتظر این روزها بود و چقدر بند بند وجودش با این اتفاق به وجد میومد، این کنترل کردنرو دوست داشت و به نظر میومد جه هیون هم دوست داره که داره به حرفهاش گوش میده.
-: لمسم کن، زود باش جه هیون.
جه هیون با اتمام حرف ته یونگ، انگشتهاشرو دور عضو ته یونگ حلقه کرد و با برخورد دست سردش به عضو ته یونگ، ناله کشیدهای از بین لبهای ته یونگ خارج شد و این گرمای بدن جه هیونرو بیشتر کرد.
ته یونگ طاقت اینرو نداشت که برای اینکار صبر کنه، این همه سال صبر کردن کافی بود، الان وقتش بود به هدفش برسه، وقتش بود با مردی که همیشه توی خوابش بود، سکس داشته باشه.
ته یونگ لبهاشرو روی هم فشرد و ناخودآگاه قوسی به کمرش داد، کم کم فاصله بین پاهاشرو بیشتر کرد تا یه جوری به جه هیون مست بفهمونه قدم بعدیرو برداره و خوشبختانه انگار شهوتِ جه هیون هنوز هم میتونست کنترلش کنه.
جه هیون قدمی به عقب برداشت و با عقب رفتنش ته یونگ از جاش بلند شد و بدون معطلی سگک کمربند جه هیونرو باز کرد و کناری انداخت و جه هیون به سرعت دکمه و زیپ شلوارشرو باز کرد و به همراه باکسرش از پاهاش بیرون کشید.
اینبار ته یونگ بود که دوباره جه هیونرو جلو کشید و لبهای ورم کرده و قرمزشرو روی لبهاش کوبید.
برخورد عضوهاشون به هم دیگه هردو رو بیتابتر میکرد و گرمای بدنشونرو دو برابر میکرد.
ته یونگ لبهای جه هیونرو محکم میبوسید و بین دندونهاش میفشرد و جه هیون بدون مخالفتی به بوسههای عمیقش جواب میداد.
ته یونگ با نفس نفس کوتاهی، لبهاشرو از لبهای جه هیون سمت گوشش کشید و آه کوتاهی کنار گوشش کشید و با صدای آرومی زمزمه کرد: فاک می، جانگ، جه، هیون!
همین حرف کافی بود تا جه هیون با صدای دورگهاش "فاک" بلندی بگه و دوباره بدن ته یونگرو روی میز بذاره.
بالا پایین شدن سینهاش و سنگین شدن نفسهاش جزو لذتهایی بود که میخواست هربار تجربهاش کنه.
ته یونگ انگشتهاشرو سمت دهنش برد و بعد از خیس کردنشون با بزاقش، پایینتر بردتشون و عضو جه هیونرو بین انگشتهای مرطوبش گرفت و پمپش کرد، دیگه وقتش بود.
جه هیون با حس لمس انگشتهای ته یونگ دور عضوش، جلوتر اومد و بخاطر تحریک شدنش، سر عضوشرو به ورودی ته یونگ کشید و با حس تنگی اون حفره ناله خفهای کرد و شنیدن صدای دورگه و کلفت جه هیون برای ته یونگ یکی از جذابترین صداهای ممکن بود.
جه هیون با حرکت یهویی عضوشرو وارد ته یونگ کرد و ناله همزمان هردوشون باعث شد به شدت تحریک بشن.
ته یونگ دستهاشرو دور شونه جه هیون حلقه کرد و به پایین کشیدتش و جه هیون برای شروع حرکتش ترجیح داد لبهاشرو به گردن ته یونگ بکشه تا خودشرو از شنیدن صدای ته یونگ محروم نکنه.
سرشرو به گردن ته یونگ نزدیک کرد و پایین تنهاش رو به آرومی حرکت داد تا لذتشرو به ته یونگ هم منتقل کنه، دوست نداشت دردی به ته یونگ بده.
با ورود کامل عضو جه هیون داخلش، لبهاشرو به هم فشرد و پاهاشرو دور کمر جه هیون حلقه کرد تا بیشتر به خودش نزدیکش کنه، دوست نداشت یه اینچ هم فاصله داشته باشن.
صدای برخورد بدنهاشون به هم، آهنگ مورد علاقه ته یونگ بود، حاضر بود هزاران بار بهش گوش بده و غرق لذت بشه و هیچوقت ازش خسته نشه.
جه هیون دستهاشرو دو طرف بدن ته یونگ گذاشت و سرشرو بیشتر به گردن ته یونگ نزدیک کرد.
-: هه ران...
جه هیون با نفس کوتاهی روی پوست گردن ته یونگ، اینرو گفت و ته یونگ با شنیدن اسم "هه ران" از زبون جه هیون از عصبانیت به نفس نفس افتاد.
هه ران کسی بود که عشقشرو ازش گرفته بود، اون باعث این شده بود که یوتا بمیره، اون باعث شده بود که هیچ وقت دوباره نتونه به جه هیون اعتراف کنه، هه ران باعث و بانی این اتفاقات بود و حالا جه هیون داشت وسط سکسشون، اونرو صدا میزد؟
خواست عقب بکشه اما با صدای دوبارهی جه هیون نیشخند عمیقی زد.
-: زندگیمو خراب کردی... نمیزارم... راحت... در بری!
این طور که معلوم بود جه هیون دلش از هه ران خوش نبود که اینرو گفته، و این یعنی ته یونگ یه پله بالاتر رفته بود و به هدفش نزدیکتر شده بود.
-: لعنت به اون، فاک... محکمتر جه هیون...
ته یونگ از هر فرصت استفاده میکرد تا جه هیونرو به کارش جذب کنه و جواب میگرفت، جه هیون مثل سگ دست آموزِ ته یونگ شده بود و ته یونگ همینرو میخواست.
ضربه های جه هیون شدیدتر شد و بدن ته یونگ روی سطح سخت میز کشیده میشد و با هر ضربه موجی از لذت به بدن دوتاشون وارد میشد.
اینبار جه هیون دستهاشرو دور کمر ته یونگ حلقه کرد و روی دستهاش بلندش کرد و بدون اینکه اجازه بده عضوش از ته یونگ خارج بشه روی دستهاش نگهش داشت و ته یونگ به راحتی متوجه قصد جه هیون شد، پاهاشرو دور کمر جه هیون حلقه کرد و لبهاشرو برای شروع دوباره بوسه روی لبهای جه هیون گذاشت.
جه هیون همونطور که ته یونگرو در آغوشش نگه داشته بود سمت در چرخید تا وارد اتاق خواب بشه، چون همین الان هم زیادی ته یونگ اذیت شده بود.
خیلی خوب راه اتاق کارش به اتاق خوابشرو میدونست پس بدون اینکه وقت تلف کنه وارد اتاق خواب شد و بلافاصله با گذاشتن ته یونگ روی تخت، ته یونگ چرخی زد و روی پاهای جه هیون نشست و سریع تر از اون که جه هیون بخواد عکس العملی نشون بده، حالا زیر ته یونگ قرار داشت.
ته یونگ کمی سمت بدن جه هیون خم شد و با قوسی که به کمرش داد، حجم بیشتری از عضو جه هیون داخلش رفت و باعث شد ناله دیگهای کنه.
دستهاشرو روی سینه ورزیده جه هیون کشید و سرشرو جلوتر برد و لبهاشرو روی لبهای جه هیون کشید.
-: تو از اولم... مال من بودی... فقط برای من... از این به بعد هم قراره مال من باشی... جانگ جه هیون!
حرکت دورانیش روی عضو جه هیون باعث میشد بدنش هر لحظه بیشتر گر بگیره و پیچ خوردن دلش بهش میفهموند این سکس، بهترین سکسی بوده که میتونسته داشته باشه.
با قرار گرفتن دستهاش روی پهلوی جه هیون، بدنشرو بالاتر کشید و محکمتر روی عضو جه هیون نشست، حس وارد شدن کامل عضو جه هیون داخلش مثل وصل کرددن برق ولتاژ بالا بهش بود.
نمیدونست چقدر گذشته اما حالا صدای هردوشون توی اتاق میپیچید و همین شدت ضربههای جه هیونرو چند برابر میکرد.
ته یونگ با برخورد کمرش به تخت ناله کشیدهای کرد و اجازه داد اینبار جه هیون کنترل حرکاترو دستش بگیره و چند ضربهی عمیق جه هیون باعث شد با شدت روی شکمش ارضا بشه و این فاصله کمی داشت تا جه هیون هم درون ته یونگ به اوج برسه.
حس گرمای وجود جه هیون داخلش، تا مغز استخونشرو غرق لذت میکرد و این بهش میفهموند که بالاخره به یکی از اهدافش رسیده.
جه هیون به آرومی خودشرو از ته یونگ بیرون کشید و سرش رو روی سینه ته یونگ گذاشت و چشمهاشرو روی هم گذاشت.
ته یونگ به آرومی انگشتهاش رو بین موهای حالتدار جه هیون کشید و لبخند کجی زد: همه چی... درست میشه جه هیون... باهم درستش میکنیم!
***
نگاهی به جه هیونی که کاملا برهنه روی تخت خوابیده بود انداخت و لبخندی روی لبش نشست، به ساعت دیواری که هفت صبحرو نشون میداد نگاهی کرد. آخرین دکمهی پیرهن سفید رنگشرو بست و بعد از کامل پوشیدن لباسهاش، پتوی روی تخترو روی بدن جه هیون مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت و در رو پشت سرش بست.
با دیدن دختر بچهای که با تعجب دم در اتاقش ایستاده و زل زده بهش، سعی کرد لبخند مهربونی بزنه که مانع ترسیدن اون بچه بشه.
-: بیدار شدی جینا؟
جینا همچنان با تعجب به ته یونگی که تو راهروی خونهاشون ایستاده بود و هیچ ایدهای نداشت که اون مرد کیه و چرا پدر و مادرش مثل هر روز صبح مشغول خوردن صبحانه نیستن و جو خونهاشون هیچ شباهتی به روزهای دیگه نداره، خیره بود.
قدمی به عقب سمت اتاقش برداشت و با لحن بچگونه و مرددش پرسید: شما کی هستین؟
ته یونگ آروم خندید و چند قدم سمت جینا برداشت.
-: من عمو ته یونگم، دوست باباییت!
جینا: عمو... ته یونگ؟
ته یونگ سری تکون داد: اوهوم، امروز من میبرمت مهدکودک، دوست داری سوار ماشین من بشی؟
جینا لبهاشرو غنچه کرد و گفت: ولی مامانیم گفته نباید سوار ماشین غریبهها بشم.
ته یونگ خندید و گفت: معلومه که نباید سوار ماشین غریبهها بشی، ولی من غریبه نیستم!
به ساعت مچیش نگاه کرد و سرشرو به چپ و راست تکون داد: مگه نباید جینا ساعت هشت بره مهدکودکش؟ عمو ته یونگ باید زودی براش صبحانه درست کنه، نه؟
جینا: شما بلدین صبحانه درست کنین؟
ته یونگ سرشرو تکون داد: شاید به خوبی صبحانههای مامانت نشه، ولی مامانی و باباییت امروز کار دارن پس باید دستپخت عمو ته یونگرو دوست داشته باشی!
جینا انگار که از چیزی بدش اومده باشه، سرشرو به چپ و راست تکون داد و گفت: نه! برام از اونا که تو شیر میریزن درست کن.
سرشرو پایین داد و آروم گفت: فکر نمیکنم بلد باشین صبحانه درست کنین عمو ته یونگ... فقط مامانی بلده!
***
بعد از اینکه با هر بدبختیای که بود، جینارو برای رفتن به مهدکودک حاضر کرد و به سختی تونست موهاشرو طبق گفتهاش مثل گوشهای خرگوش ببنده.
از جاش بلند شد و قبل از اینکه از اتاق بره بیرون، گفت: میتونی کفشتو بپوشی؟
جینا قاطعانه سرشرو به نشونهی مثبت تکون داد: اوهوم!
ته یونگ لبخندی زد: خیلی خب، تا کفشتو بپوشی، منم به باباییت میگم که داریم میریم.
جینا لبهاشرو آویزون کرد و گفت: بابایی مریض شده؟
ته یونگ دستی رو موهای نرم جینا کشید و نازش کرد: یکم سرماخورده، باید استراحت کنه. چیزی نیست عزیزم.
جینا: باشه... باید براش دارو بخریم! به مامانی زنگ بزنیم که تو راه دارو بخره!
ته یونگ سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت، چقدر دل اون بچه خوش بود که بازهم قراره "مامانی" تو زندگیش باشه!
در اتاق جه هیونرو آروم باز کرد و با دیدنش که هنوز خوابه، آروم در رو بست و ترجیح داد بعداً بهش پیام بده که جینارو میرسونه مهدکودک و نیازی به نگرانی نیست.
از راهروی اتاق خوابها بیرون رفت و با دیدن جینا که مشغول پوشیدن کفشش بود، سوییچشرو از روی میز برداشت و سمت در ورودی خونه رفت.
کفششرو جلو کشید و همونطور که میپوشیدتش، آروم در رو باز کرد که با دیدن هه رانی که جلوی در خوابش برده، دور از چشم جینا سریعاً در رو بست.
جینا که همچنان مشغول پوشیدن کفشش بود، اصلاً به ته یونگ توجهی نداشت، و همین باعث شد ته یونگ بدون اینکه جینا حواسش باشه، آروم در رو باز کنه و بیرون بره.
از اونجایی که دیشب خودش رمز در رو عوض کرده بود، با خیال راحت در رو بست و آروم هه رانرو تکون داد تا بیدار بشه.
و هه ران بلافاصله چشمهاشرو باز کرد و با قیافهی درموندهاش به ته یونگ خیره شد. واضح بود که از دیشب پشت در مونده.
-: هه ران شی... این چه وضیعتیه!
هه ران با بغض به ته یونگ خیره شد و گفت: ته یونگ شی کمکم کن، من باید باهاش حرف بزنم! جینا... جینا... باید ببینمش!
ته یونگ به هه ران کمک کرد تا از جاش بلند بشه.
-: جه هیون خوابه، فکر نکنم الان موقعیت خوبی باشه...
هه ران کف دوتا دستشرو به حالت التماس به هم چسبوند و گفت: بزار برم داخل، این درست نیست! بخدا جه هیون از هیچی خبر نداره...
ته یونگ دوتا دستشرو روی شونههای هه ران گذاشت: میدونم هه ران شی، همون شبی که ازم پول خواستی هم فهمیدم مشکل چیه! فعلاً ولی، جه هیون اصلاً تو شرایط خوبی نیست...
چند لحظه مکث کرد و ادامه داد: به خودت بیا، اشکهات رو پاک کن و موهاترو مرتب کن، نمیخوای که دخترت این شکلی ببینتت!؟
هه ران با ذوق گفت: جینا؟ میخوام ببینمش!
ته یونگ سری تکون داد: میبینیش، بیا باهم میریم برسونیمش مهدکودک، با اینکه جه هیون به هیچ وجه رضایت نداره. ولی، باهامون بیا!
***
YOU ARE READING
Stronger / قویتر
FanfictionCouple(s): JaeYong Character(s): Yuta, Johnny, Mark, Heachan, WinWin, Taeil Genres: Romance, Drama, Smut Summary: ته یونگ با تصور اینکه تو برههی زمانی ده سال، قویتر شده، برای گرفتن حقش از اون زن برگشته... ⚠️ This fiction contains age-restricted...