فندق

439 131 46
                                    

زندگی کردمت بهانه ی من

غیرتو هرچه زنده را کشتم

چند سال است روزگار منی

مثل سیگار لای انگشتم

بخش سوم: فندق

بالاخره بعد از 5 سال تونسته بود اسم معشوقش خواب‌هاشو بفهمه. باور کردن این موضوع براش سخت بود که فقط یک گربه بتونه اون رو به دیدار عشقش برسونه... ییبو لرزون ایستاد و همونطور که گربه در آغوشش بود، گفت:

وقتی پیداش کردم، خیلی زخمی بود. کامل درمان شده. میتونی با خیال راحت ببریش.

جان لبخندی زد و گفت:

واقعا ازت ممنونم، نمیدونم چرا یهو از دستم فرار کرد. تا الان چند بار گم شده؛ فکر کنم این بار باید تنبیهش کنم.

ییبو با عجله گفت:

نه... نه... حداقل پیش من گربه خوبی بود. البته اینکه نمی‌تونست راه بره هم بی‌تاثیر نبود. اما تنبیه حیوونا کار درستی نیست.

جان، جیانگو رو از آغوش ییبو گرفت و گفت:

تنبیه بدنی که انجام نمیدم؛ از خوردن غذای مورد علاقش برای یک هفته محرومش میکنم.

قطعا ییبو اون لحظه متوجه نبود که شخص مقابلش چی داره میگه... فقط می‌دونست صداش انقدر خاصه که دلش می‌خواد همونجا بر روی نیمکت بخوابه. با لبخند خجالت‌زده‌ای گفت:

اووم... این بار ببخشش!

جان لبخندی زد و گفت:

به خاطر ناجیش می‌بخشمش. فقط هزینه‌های درمان هر چقدر شد بهم بگو تا برات واریز کنم.

ییبو دستاشو تکون داد و گفت:

نه...نه... اصلا این حرفو نزن! چیزی نشده...

جان اخم ملیحی کرد که بیشتر چهرش رو کیوت می‌کرد تا ترسناک:

اینطوری نمیشه. دوست ندارم زیر دین کسی باشم. پس لطفا بگو بهم. ما که دیگه قرار نیست همدیگه‌رو ببینیم. پس بهتره هر چی هست همین الان رفع بشه.

قرار نبود دیگه همدیگه رو ببینن؟ قطعا چیزی نبود که ییبو بتونه طاقت بیاره. هیچ ایده‌ای نداشت که بتونه شیائوجان رو برای خودش بکنه. اگه این آخرین دیدارشون بود چی؟ یعنی اون تو خواب‌های جان هیچ جایی نداشته؟ چه چیزی می‌تونست غمگین‌تر از عشق یکطرفه باشه. با همون لبخند سعی کرد چیزی رو بروز نده:

نیازی نیست! می‌تونی تو هم بعدا هزینه درمان یک گربه یا هر حیوون دیگه‌ای رو برعهده بگیری!

شیائوجان که دیگه می‌دونست اگه بیشتر از این اصرار کنه، دوباره جواب منفی می‌شنوه، گفت:

پس نظرت چیه بریم با هم یه چیزی بخوریم؟ قبلش بریم من پرنسسو بزارم خونه!

هیچ چیز بهتر از این نبود... نشستن پشت یک میز باهاش، زل زدن به حرکات معشوقش و حتی یاد گرفتن آدرس خونه. ییبو موافقت خودش‌رو اعلام کرد و بعد باهم دیگه به جایی که ماشین شیائو جان پارک بود، رفتن. ییبو روی صندلی جلو نشست و بعد از چند ثانیه هم جان همراه با جیانگو پشت فرمون نشست. قطعا رانندگی تو اون شرایط کار سختی بود. برای همین گفت:

𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑟𝑒 𝑀𝑦 𝐷𝑟𝑒𝑎𝑚𝑖𝑒𝑠𝑡 𝐷𝑟𝑒𝑎𝑚 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Where stories live. Discover now