فریاد میزد: نمیخوام ( نمیخواهم) نمیخوام ( نمیخواهم)
...
آری او دلتنگ بود ،و این چیزی از دردش کمتر نمیکرد ما همچنان در تکاپوی قلب های مان بودیم که چه؟ بازهم قلب های یکدیگر را هزار تکه کنیم و در آخر که حرف ها، فحش ها و بد و بیراهه هایمان تمام میشود با سکوت زخیمی از جنس قلب های پیچک مانند با شرم و دلتنگی و احساس گناه در چشمان یکدیگر زل بزنیم و در نهایت هرکس راهش را جدا کند( و در نهایت با قدم های آرامش خودش را اسیر دستان و آغوش داغ من کند ؟) که چه بشود؟یه توضیح بدم همیشه شعر نیست گاهی یه تیکه داستانه که اگر میتونستم فن فیکشن لریش میکردم سو اره و اینکه بی پرانتز ها هم گاهی میتونن جایگزین بهتری برای متن اصلی باشن من فقط همینجوری نوشتمشون که باشن.
with love 🌻
AP
YOU ARE READING
من آنجا بودم.
Poetryفقط چندتا شعر و متن ساده و احتمالا بی مفهومن. جهت تخلیه افکار و احساساتم