part 11-->Worry JK

645 106 16
                                    

Jm pov:

پاییز سرخ نارنجی برای جیمین دوستداشتنی تر شده بود مخصوصا زمانی که تصمیم گرفت بجای رفتن به پاریس و عکس برداری برای مجله ها مطرح...تو امارت بزرگ زیبای مین بمونه..و اروم اروم..با نقشه های هیونگ حیله گرش همراه بشه..از جمله سوال هایی که برامون پیش میاد... اینکه مین یونگی شور بخت چه خطایی کرده بود که مستحق این پیشوند نه چندان دلخوش کننده باشه...و جواب...برمیگرده به دو روزپیش...روز دوشنبه...
.

........فلش بک................

صبح طرفای ساعت پنج بود که جیمین بادیدن پرتوهای تازه رسیده نور از خواب بلند شد طی پونزده دقیقه ای که لود میشد...تمیزی هوای اون روز و نسیم سرد پاییزی لرز معمول اول صبح رو بهش هدیه کرد که شاید بتونه با اینکار پسر امگا رو به دوباره خوابیدن تشویق کنه..و موفق هم میشد اگر که جیمین دلش برای هم صحبتی ها سر صبحی با پاپاش تنگ نشده بود..پس پسر جوان بعد از بلند شدن و عوض کردن لباس هاش با ست گرم ترشستن و مسواک زدن صورتش...اماده ی شروع روزش بود..سبد نانا درست کنار تختش بود و اون کوچولوی فشاردادنی از فرط سرمای سر صبح داخل خودش حلقه شده بود جیمین با کشیدن ملافه ی اون کوچولو که بیرون سبد افتاده بود بهش گرمای لذت بخشی رو برگردوند..که ثمرش خرخر رضایتمند اون دختر خانم ملوس بود..
با برداشتن ایفون و هدستش از روی صفحه شارژر به سمت راه پله طبقه دوم به راه افتاد..بوی دبش چای و قهوه همین طور توست های برشته کل امارت رو برداشته بود امگای جوان خرامان و اهسته از پله ها پایین اومد و خودش رو به میز بلند بالای صبحانه رسوند...عمو و پاپاش درحالا مبادله ی نظر بودن بحث کار بود و دو الفای بزرگ تر یک از یک خبره تر بود..از کنار صندلی عموش گذشت و با گذاشتن بوسه ی کوچولو و شیطونی روی موهای مرد صبح بخیر جانانه ای نصیبش کرد..هدف بعدی پاپاسوی شیفته بود..جیمین سمت راست اون مرد قرار گرفتن و بعد از بوسه ای به پیشونیش پشت میز نشست..
مین جاءِ: Honey-pie (پای عسل..هانی پای) امروز سرحالی نظرت راجب اینکه یه بوس دیگه.. به این ..
جِه جهِ بیچاره بدی چیه...و در اخر با یه چشمک حرفشو تموم کرد...
خب تا الان متوجه شدین که یونگی به کی رفته...ولی صبر کنین..
مین سو: هی نازارکم..بنظرت بعد دوماه نبودت یک بوسه کوچولو بی انصافی نیست...هاااع...
خب..اره. الفاهای مین دست به دست هم داده بودن تا اون امگای بازیگوش شیطون رو به روش خودشون تنبیه کنن..گرچه اخر سر با دلبری های مین جیمین اون خودشون بود که یه چیزی هم بدهکار میشدن..
زمانی که یونگی به جمعشون پیوست..و دقیقا کنارجیمین نشست... اون بحث زیبای ماچ و بوس نه تنها تموم نشد بلکه از لولی به لول دیگه جابه جا شد...
یونگی:و چی بهتون این ایده رو داده که اجازه میدم بیشتر ببوسینش..
مین سو:اوووع مین یونگی نکنه برای محبت به دردونم باید از تو مجوز بگیرم...
یونگی همین طور که با خونسردی یه قلوپ از قهوه ای جیمین براش ریخته بود رو میخورد نگاه یخی و گیراشو به پدربزرگ فوق فانش دوخت..
یونگی: اوه الفای جوان نمی خواستم این کارو بکنم ولی چاره ای برام نزاشتی...مینی شماره مارپل عزیزو بگیر باید راجب الفای عاشق پیشش یه اختلالی بکنیم..
و خنده دلبرانه جیمین و ریسه رفتن عموش همزمان بلند شد و به دنبالش قهقه مین سو وپوزخند یونگی اون جمع رو رو هوا برد...
بعد از دقایقی جیمین دوباره بحث رو به دست گرفت:
جیم: متاسفم پاپا...متاسفم..عمو...اما من هنوز جیره ی زنمو..تهیونگ..جین هیونگ..و نانا
وهمزمان که با چشای براق به سمت یونگی برمیگشت.
جیم:و یونگی هیونگو ندادم...پس تا اون موقع باید براش صبر کنین....
و اره تیر از تو دست جیمین رها شده بود و به راحتی به وسط قلب الفاهای عزیزش نشسته بود..و به قولی یک تیرو سه نشون...
مین جاءِ زودتر از همه از فن بویی دست برداشت..
جاءِ:چه بهتر مینی خاله عزیزت دیشب با خانوادش رفتن ججو پس من می تونم سهمشو داشته باشم..و. با کلی فیلمو اَدا گونشو سمت برادر زادش چرخوند..که بی درنگ لپش بین انگشت های کوچولوی جیمین گرفتار شد و اون امگای بازیگوش به ارومی گونه ی عموشو کشید..
جیم:ایگووو عمو جِه زودتر میگفتی که ایمو رفته و دچار تخیله مخزن احساسات شدین...
و اینبار شلیک خنده از سمت یونگی و مین سو بود...
پس جیمین پشت عموش در اومد وبا نیم خیز شدن دوباره بوسه سبکی به گونه ی مرد الفا هدیه..داد...
اره قلب یونگی چند ضربان رد کرده بود...اصلا بیاین روراست باشیم بلاخره که باهم تعارف نداریم..یونگی حسود بود..اون به پدر و مادر خودش حسودی میکرد..به عنوان یه الفای خون خالص اون به الفای خودشم حسودی میکرد..پس تو اون لحظه تو اون ثانیه قسم خورد زمانی که جیمین رو عاشق خودش کنه دیگه از این بوسه ها خبری نباشه..
ولی جدای از اینها قلب ناحالیش با دیدن شیطنت و دلبری های اون فسقل کوچولو خودش رو به در دیوار میزد و قصد رسوا کردنش رو داشت ..در نهایت برای جلوگیری از هر گونه بوسیدنی دست جیمین رو گرفت و با جمله ی ما میریم کار داریم اون کوچولو رو با خودش به طبقه دوم برد و مستقیم به اتاق جیمین رفت..ولی جیمین اروم دنبالش رفت و پشت سرش وارد اتاق شد..
با نشستن یونگی روی مبلای راحتی...جیمین پشت صندلی میز توالت جا گرفت تا به دستاش مرطوب کننده بزنه...
جیم: کارم داشتی هیونگ..
یونگی:اره مینی راجب البوم جدید که بهت گفتم..میخوام برات قرار دادشو بیارم تا ببینی..
جیمین که از بحث جدید خوشش اومده بود برگشت و خوش حال سر تکون داد:عالیه هیونگی..این تنوع خوبیه..و جذاب بنظر میرسه...
یونگ:البته اگه تو بخوای..
جیمین:اهوم...دوس دارم امتحانش کنم..
گام های موزون و اشرافیشو به سمت مرد روی مبل برداشت..و بعد از خم شدن روی صورتش کنار صورتش لب زد..
جیمین:البته اگه هوامو داشته باشی یونگی..
با دیدن اینکه یونگی اب دهنشو قورت داد پیش خودش دوباره شمرد..چهار به یک به نفع من مین بجنب...
تو همون پوزیشن بوسه ای روی گونش نشوند و عقب کشید..
جیم:پس هیونگ من پیشنهاد قرارداد های این ماهو کنسل میکنم..
گوشیشو در آورد و به سمت طبقه اول راهی شد توی باغ امارت چرخ میزد و همراه با موزیک های شاد با تهیونگم چت میکرد..تجزیه تحلیل رابطه کاپل جدید واسه جیمین سرگرم کننده بود..مخصوصا که یک طرف قضیه سولمیت ارزشمندش بود..
جیمین: پس داری میگی واسه رابطه جنسی با الفات اماده ای و میخوای یه کار خاص براش انجام بدی..
ته:درسته...به هرحال من یه باکره کوفتی نیستم و ازش خجالت نمیکشم....این یه چیز عادیه...اما دوست دارم اینبار یجوری سوپرایزش کنم..و چمیدونم تحت تأثیر قرارش بدم..
جیم:اولن که ته رابطه های گذشتمون به کسی مربوط نیست اونا تو گذشته میمونن...و دوما برای برنامت..خوب براش ساک بزن... تو که تاحالا این کارو واسه کسی نکردی..
ته:خودمم بهش فکر کردم..اما نمیخوام بی تجربگیم تو این مورد گند بزنه تو همچی..
چیم:اه هیچی نمیشه..به خودت ایمان داشته باش..
ته:باشه بیا ببینیم چی میشه..خودت چخبر...
چیم: یه پیشنهاد کاری گرفتمِ..
ته:و...
چیم:از یونگی..
ته:فاک..واو..چطور..چیکار...
چیم:جزئیات خودمم نمیدونم ولی قطعی انجامش میدم...
ته: عالیه..پس شب بیا بریم بیرون..
چیم:باشه..فعلا..
درحالی که سرشو بلند میکرد متوجه ی چندتا بادیگارد باغبون و رانندش شد که کمی جلو تر با کاپ های قهوه تو دستشون مشغول بحثی بودن..
پس جیمین طی تصمیمی اروم اروم سمتشون رفت و چند قدم مونده بهشون سلام بلندی کرد..تمام مردای بتای اون جمع سریع با خوشحالی جوابش رو دادن..
اقای هان که سر باغبون بود بهش لبخند شادی زد واز لباساش تعریف کرد..
جیمین: ممنونم اقای هان با اینکه اینا پیژامن..و حال نوه تون چطوره..خیلی وقته اون دختر بچه خوشکل ندیدم...
هان: اوه سومین خیلی خوبه سرش با مدرسش گرمه..
جیمین : خیلیم عالی.. متیو امشب میرم بیرون تا اون موقع ...هرجا دوس داری میتونی بری...
و بعد از پرسیدن حال یک یک نگهبان ها به سمت خونه برگشت..حس اینکه بره بیرونو نداشت..
تو فکر بود و با شنیدن کلمه مدرسه..یاد خاطراتی افتاد که به اون بدی ها هم نبودن...میدونین که چی میگم همیشه تاس رو یه سمتش نمیفته..بینابین تمام اون روزای زهرماریش یه روزایم خوب بود...مثلا سال اخر که جیمین حمایت خانوادش رو داشت و از یه اعتراف عشقی ناموفق رد شده بود..اولین دوست پسرش رو قبول کرد..اسمش چویی مینهو بود و بانمک ترین الفای تاریخ بود اونا شیش هفت ماهی باهم تو رابطه بودن که با تموم شدن دوره دبیرستان رابطه اوناهم ته کشید...اگرچه اون پسرک الفا خیلی خوب بود اما با پایان اون رابطه جیمین دچار هیچ بحران عشقی نشد و راحت ازش رد شد...رابطه نوجوونی جیمین با مینهو از بوسه بیشتر پیش نرفت..اما دوست پسر دومش که بتا بود...فوق سکسی ترین کسی بود که میشد پیدا کرد..سال اول دانشگاه اونا کینگای کالج بودن و اره اولین سکسشو جیمین با کای داشت..پسر خشکل دنسر اون خوب جذاب بود کارش تو سکس با جیمین عالی بود اونا دو بار بیشتر انجامش ندادن......اما..اون کینگ مدرسه بود و جیمین میتونست حدس بزنه زمانایی که باهم نیستن اون درحال انجام چه کاری میتونه باشه پس با پیش قدم شدن جیمین برای کا کردن .اون رابطه به رابطه دوستی تبدیل شد...و سومین و اخرین رابطه جیمین برای پنج شیش ماه قبل از سال اخر دانشگاهش بود و اون مردی که جیمین باهاش تا دوازده تا دیت رفت خب از خودش بزرگ تر بود زیادی بزرگ تر بود خیلی خوشتپ بود و آم شبیه ددی ها بود گرچه رابطشون رابطه نبود و به کیس هم ختم نشد اما اون پسره لی جونگ کی اون جوری خودشو با بحث های جذابش از بقیه متمایز میکرد که تونست چند ماهی با پسرک ما بگرده و اره تموم رابطه های پسرمون به اندازه انگشتای یک دستم نمیشد...ولی خاطرات بدی ازشون نداشت...الان که سال اخر دانشگاشو میگذروند و یک مدل مطرح بود علاقه ای به دیت ها و رابطه های پوچ و پشمکی نداشت..برای جایگاهش زحمت کشیده بود و نمی خواست دیگه با ادم های اشتباه وارد رابطه بشه....البته..بگذریم که با یه فرد خاص یسری فانتزی ها داشت...و شاید بعضی وقتا با فکرش..چندتایی انگشت تو ورودیش...تاب میخورد...اما برای این تایم از زندگیش..تصمیم داشت سینگل بمونه و رو اهدافش تمرکز کنه...
ساعت طرفای شیش عصر بود که پاپاسو...جیمین رو اماده و با لباس بیرون دید..نوه عزیزش با اون زیبایی خدادادیش...مثل افرودیت تو خیابونای سئول چرخ میزد...و همه رو دیونه ی خودش میکرد..
مین سو:اوه..چارمر(خوشتیپ)..قرار داری؟؟
جیم:نه پاپا..پیش تهیونگی میرم...
مین سو: شب رو هم میمونی پاپا....
جیم:شاید....به هرحال یه شب باید منو ببری تا باهم پیتزا پپرونی..یا قارچ..فلفل بخوریم..هومم
مین سو:اوه ...البته..پسرکم..من براش منتظرم..هرطور که تو بخوای..
جیم:عالیه..پس بعدا میبینمت..
مین سو:البته ..نازارم..فقط..بادیگاردا یادت نره..
جیمین با چشمای مشکوک و خیره کنندش زیر لب گفت:البته پاپا...البته
بعد از اون زمانی که متیو اونو به سه تا کوچه بالاتر رسوند..دوتا ماشین هم پشت سرشون بود..اما زمانی که به در ویلایی عمارت کیم رسیدن..
جیمین به تمام افراد حتی متیو گفت که پشت در بمونن و اونا رو ازاد گذاشت که اگه خواستن برن خونه هاشون..و خودش و اون راه درختکاری شده رو تا ویلا پیش رفت..وقتی زنگ درو زد منتظر بود یکی از خدمه درو براش باز کنه اما پشت در سوکجینی بود که بهش لبخند میزد..
پسر درو کامل باز کرد و جسه ی کوچولویه جیمین رو بین بازوهاش گرفت..
ساعتی بعد سه تا امگا داخل کینگ روم تهیونگ به غیبت نشسته بودن...خب بیاید از تهیونگ شروع کنیم..که با دوست پسرش کولاک کرده بود خانوادش از قرار گذاشتنش خبر نداشتن و از لایوی که در لندن گرفته بودن متوجه شدن...نامجون هیونگش اون خیلی عصبی و ناراحت بود اما بعد چند روز و با شیرین بازی های ته بخشیده بودش..و ازش خواسته بود که دوست پسرشو برای شام خانوادگی بیاره و مادرش هم اینو تایید کرده بود..(اشاره کردم که پدر ته تو کودکیش فوت شده....) داستان خیلی فان میشه وقتی که متوجه شید جئون جونگ کوک از شدت استرس دست به دامن مین یونگی استاد دیت های یک روزه میشه ونصیحتایی که از هیونگ بی ذوقش میشنوه اینه...مواظب نامجون باش وزیاد نزدیکش نشین..و دومیش ..جوراب سوراخ نپوش..خانواده کیم از دمپایی برای مهمونا استفاده میکنن...و در اخر مخ مامان و جفت بردار تهیونگو بزن..
حقیقتا از نظر کوک اون راهنمایی ها به درد جرز لای دیوار میخورد اما وقتی اون روز رسید..و جوگ کوک مسئله رو با مادر پدرش درمیون گذات..اوضاع متفاوت شد.. چون که یک پدرو مادرش از فن های درجه یک تهیونگ بودن..و دو اونا براش یسری اداب رو شهر دادن..مثل بردن یک کادو...اما نه شیرینی شکلات چون به شدت مضحکه..اونا گفتن میتونه یه بطری واین گرون قیمت یا شکلات های برند ببره..این چیزا استفاده کنن...دوم بهش گفتن که همیشه برادرای بزرگ تر سنگ جلو پای ادم میندازن و بابای کوک خودش تجربشو داشت پس برخورد اول خیلی مهمه قاطع و جسور باش...یجورایی الان حرف یونگی هیونگش رو میفهمید..مادرش بهش گفت بهتره وقتی مادر تهیونگ رو میبینه دستشو ببوسه و ازش تعریف کنه چون بل استثنا رو همه زن ها جوابه...و خیلی چیز های دیگه...به انتخاب خواهر امگاش اون کت شلوار اسپورت فیتی رو تن کرد رنگ خاکستری فیلیش همراه پیراهن مشکی زیرش ترکیب خیلی خوبی بود..خواهرش که دختر پنج سالشو تو بغل گرفته بود بهش تاکید کرد که بهتره پرسینگ هاشو دربیاره....
و میرسیم به اون شب خنده دار..زمانی که کوک لامبور گینی مشکی aG57 رو تو عمارت ته پارک کرد عاشق فضای سبز اون حیاط دلباز شد..
خدمتکارهای سفید پوش اون رو به نشیمن لوکسی بردن که تم سفیدی داشت..خانم کیم و نامجون و جین در اخر تهیونگ ایستاده بودن...
کوک بعد از بوسیدن دست خانم کیم باحالت پسرای ایتالیایی از زیبایی اغراق امیزش تعریف کرد..با نامجون دست داد و محکم تر از حالت عادی دستشو فشرد وبا چشمایی که ازشون تخس بودن و همزمان ترس میبارید سلام کرد و دراخر جین هیونگ خب در واقع اون یک نفر از رابطه شون خبر داشت و کوک با یک چشمک دستشو فشرد..که صدای خیلی اروم..جین اونو به زدن خنده بی صدایی وا داشت..بلند شد
جین:استوپد رَبیت..(خرگوش احمق)..کمتر تابلو کن..
و سر اخر تهیونگ که مثل نگین صد قیراطی اونجا میدرخشید..دست تهیونگم بوسید و درست کنارش نشست..اونطور که فکر میکرد نبود نامجون شی مرد بالغ و فوق باحالی بود..اونا شام خوردن و گپ زدن..چیزی که باعث شده بود کوک عاشق خانواده ته بشه...علاقشون به موسیقی بود..و اون مرد..منظورم کیم نامجونه باور کنید اون یک نابغه تو این صنعته..
اره همه چی عالی بود تا زمانیکه مادر تهیونگ عذر خواهی کرد با گفتن اینکه سر درده اونا رو ترک و رفت..اونجا بود که اون نامجون کمی گنده و ترسناک خودش رو نشون داد..
نامجون:جونگ کوک شی...نظرت راجب اینکه بریم کمی بنوشیم چیه..و اونجا بود که قیافه ی کوک شبیه خرگوش های شیرموز نخورده شد..هاها..جئون هرچقدر فاز نترس هارو برداشتی از چنگ کیم نامجون در رفتی کافیه...اون با مغز سکسیش گیرت میندازه...و یه لقمه چپت میکنه..زمانی که ته بلند شد تا پالتوشو برداره و همراهیشون کنه..نامجون ازش خواست تو خونه بمونه تا مادرشون تنها نباشه..و آم...اونا ته رو دنبال نخود معروف فرستادن...
اره..همون حرفای همیشگی تو کلاب رد بدل شد..مثلا اگه داداشمو ازیت کنی یا اشکشو دراری با استخونات جوشونده درست میکنم...به خورد اشناهات میدم..یا چمیدونم اگه فکر خیانت به سرت بزنه...مطمئن باش لولیتای دو رو از تو الهام میگیرن..ولی بعدش همه چی خوب شد نامجون مشروب خورد و یخش اب ترشد از استعداد جونیش تو رپ کردن تا شغل الانش گفت...از اشنایش با جین تا سکسشون تو زیر پله های کالج..از پدر و مادر جین تا عرویشون...وغیره..نامجون حرف میزد و اون پسرک چشم درشت هر دقیقه شیفته تر میشد درست اولش تقریا سکته کرد تا حرفای نامجونو هضم کنه ولی بعدش..پابه پای اون مرد نوشید و زود مست پاتیل افتاد به حدی که جین اومد و اون دوتا الفای خنگ کم ظرفیت رو جم کرد..
اون شب تو خونه تهیونگ اینا برای اولین بار خوابید..صبح که تو اتاق غریبه ای از خواب پاشد اول پنیک کرد و فکر کرد با کسی خوابیده اما زمانی که درو باز کرد و از پله ها پایین رفت..تونست خانواده شاد کیم رو دور میز ببینه.. با لبخنداشون و تعارف جوشونده خماری از خجالت داشت اب میشد و بین کاشی های اشپزخونه محو میشد.. تا ته به دادش رسید و اونو به اتاق خودش برد..اونجا خیلی به شخصیت تهیونگ نزدیک بود..امگا اونا رو تخت نشوند و با پارچه ابریشمی نم داری صورتش رو تمیز کرد طی این مدت که کوک از اون دمنوش تلخ مزه میخورد امگای عسلی دوست داشتنیش موهاشو شونه زد و تمام مدت شونه و سر کوک رو تو بغلش گرفت و دستای مرگبار جئون دور کمرش حلقه بود... و اره..جئون خداروشکر میکرد چون عادت های مستی افتضاحی داشت حتی یبار روی میز ناهار خوری خونشون بیدار شده بود..
اما به هرحال بحث امگاهای ما در این باره نبود اون سه تا قاتل بی رحم قلب هایی رو اسیر خودشون داشتن و به عنوان زندانبان های خبره هیچ رحمی برای اون فلک زدها به کار نمیبردن..و اشتباه نکردیم اگه بگیم تهیونگ و جیمین به جین هیونگ همچی تمومشون نکشیدن..پس فردا تولد جئون بود و هدیه ی ویژه اش ته گیفت بود..ایده اینکه خودشو کادو کنه..عجیب محال و فقط تهیونگ طور بود و به شدت خوب از نظر هیونگ هاش..جیمین براش ست جواهراتی اورده بود که شامل جوکر تمام الماس یه تاج گرد و گوش وارهای زنجیری و آم یک زنجیر الماس که دور رون پاش بسته میشد...و جین هیونگش براش دو دست لباس لوب و کاندوم و قرص جلوگیری..اورده بود که از سه تای اخر که بگذیریم..موردای اول..لباس مهمانیش که از برند معروف زارا بود شلوار چرم به همراه کلی زنجیر اینا که روش پیراهن مشکی ساتنی بود...و لباس دوم..که تشکیل شده ازتعدادی بند و گیره بود... حتما گیج شدید اجازه بدید بهتر توصیفش کنم..اون لباس یک شرت لامبادای تنگ که عضوش رو میپوشوند و باسن گرد قلمبشو کامل در معرض دید میزاشت..همراه روبان های که دور شکم و دست هاش میپیچید بود...و اره این ست سفید به طرز خوفناکی به بدن خورشیدی تهیونگ میومد..
تهیونگ مثل جیمین دو سه باری سکس رو امتحان کرده بود و متاسفانه توی سن کم و اولای دبیرستان و پارتنرش هم کم تجربه و خام بود و اون خاطرات قشنگی ازش نداشت و میشد گفت ازش بیزار بود . با اینکه دوست پسرای دیگه ایم بعد اون داشت اما دیگه وارد رابطه جنسی باهاشون نشد...ولی اینبار فرق داشت همه چیز اون خرگوش عضله ای براش فرق داشت جوری که توی رویاهای اروتیکش برای داشتن نات اون الفا اشک میریخت..و زمانی که از خواب میپرید سفت سخت میشدو نمی تونست برمبنای اتفاقی بودنش بزاره..اینبار فرق داشت اون الفارو زیادی میخواست..حتی شاید ازش توله هم میخواست باید دید اوضاع چطوری پیش میره...
....پایان فلش بک........
طرفای ساعت چهار صبح مین جیمین بیدار بود.اون امگای سحر خیز دوش گرفت لباسای پفکی نرمش رو پوشید به گربش غذا داد و اونو غرق بوسه کرد..صبحانه مختصری رو تو اشپزخونه خورد و منتظر بیدار شدن بقیه شد و تو این زمان وقتشو تو مجازی گزروند..استوری گرفتو با زدن کپشن....یه خبرایه رو...شِر کرد..

 *Mon amour* Completed Where stories live. Discover now