part26_>>Surviving

489 94 38
                                    

روی مبل تکی که از چرم اسپانیایی تهیه شده بود نشسته بود .چشماش هنوز تاریک بود و خستگی رو فریاد میزد...پاهاشو برعکس همیشه روی هم ننداخته بود لیوان ودکاش خالی بود وشما بچها باید بهم اطمینان کنین ودکای شیطان بهاری از قوی ترینای درصد بالاس ،جوری که یک پیک ازش میتونه آدم رو مست کنه....و اگه صادقانه بخوام بگم توی کلکسیون مینی بار خونش که از مینی بار بودن گذشته بود چهار تا مشروب خیلی قوی وجود داشت که فقط خودش حق خوردن ازش رو داشت و هیچوقت بیشتر از یکی دو پیک ازشون رو نمی نوشید و هرگز به جیمین هم اجازه دستبرد زدن بهشون نمیداد چونكه فوقالعاده سنگین بودن اولیش...ودکای شیطان بهاری با هشتاد درصد الکل دومی،پوتین ۱۶۶۱ با نود درصد الکل..سومی،کوکوروکو نود شش درصد الکل و آخریش، سپایریدس ستاسکی که اون هم نود شش درصد الکل داره...
مین یونگی ملقب به آگوست دی کسی که خونسردیش زبانزد خاص عام بود چرا درحالی که یک لیوان از اون مشروب قوی رو تموم کرده بود با یه نخ سیگار توی دستش اون موقع شب روی مبل نشسته بود و محبتش رو که تو تخت خواب بودو نگاه میکرد...برای جواب دادن به این سوال شاید بد نباشه که به دو شب و سه روز پیش فلش بک بزنیم...
سه روز پیش .....
الفا مین سو هراسون به یونگی زنگ زد و درحالی که نفس نفس میزد نالید.‌
مین سو:بیچاره شدیم‌..بیچاره شدم..بردنش نازارمو بردن ..یونگی جیمین رو دزدیدن..
یونگی با تعجب و خنده‌ی عصبی گفت:منظورت چیه
الفا سو: یه پیام برام اومد که اگه تا بیستو چهار ساعت بعد صد میلیون دلار به یه حساب بانکی نفرستم بد میبینم و امروز صبح یه عکس از جیمین که بیهوش توی یه اتاق بود برام اومد و نوشته بود که شیش ساعت بیشتر وقت ندارم با یه هواپیمای شخصی به مقصد امریکا...و اگه نکنم خودم باید حدس بزنم که ممکنه چه اتفاقی بیفته..
یونگی:چطور ممکنه...
مین سو:نمیدونم
یونگی:اون کیه میشناسیش....به پلیس زنگ زدی
مین سو:نه نمیشناسم...پلیس نه به پسرم صدمه‌ میزنه
یونگی:نه اشتباهه اگه پلیس رو درجریان بزاریم به جیمین صدمه زدیم ...
من قطع میکنم و میرم اداره ی پلیس
مین سو:باشه
جونگکوک ناخوانا نگاهش کرد و یونگی خیلی بی حس گفت:جیمین رو دزدیدن و آدم‌ربا درخواست پول کرده
جونگکوک با شک گفت:شوخی میکنی...
یونگی:با نگاه خالی از هیچ احساسي گفت:باید برم
تهیونگ با بغض شروع به هق هق کردن کرد از خواب بيدار شده بود و همچی رو شنیده بود قبل از اینکه یونگی با شتاب بلندشه که بره گفت:صبر کن صبح که چت میکردیم اون یهو ساکت شد من فکردم داره سربه سرم میذاره...
یونگی قبل از اینکه از در بیرون بره رو کرد بهش و گفت: نگران نباش ته ما مینی رو زود پیدا میکنیم صحیح و سالم.....
انگار این حرفا رو داشت به خودش میزد...تا دیونه نشه تا بتونه از صددرصد توانش برای کمک کردن استفاده کنه..
ساعت ها سریع پشت هم حرکت کردن تا به سر شب رسید...
آدم‌ربا یه پیام دیگه فرستاد و اونم شماره کارتش بود تصمیم شون با کارآگاه به این نتیجه رسید که فعلا نصف مبلغ پول واریز بشه و اونا بتونن با مین جیمین ارتباط بگیرن و از وضع سلامتیش آگاه بشن،کمیسر پرونده،آقای وانگ کاملا مخالف دادن هر مقدار پول به فرد آدم ربا بود اما برای خانواده مین نصف که هیچ صد برابرش هم اهمیتی نداشت ،جیمین سالم به‌ خونه برمی‌گشت...اونا از چیزی دریغ نمیکردن..
اون ولگرد گستاخ فیلمی براشون ارسال کرد که اینطور شروع میشد..
دوربین آهسته روی صورت ناز جیمین میرفت که خواب بود مردی با دستای بسیار زشت که پوست دستهاش بشکل بدی کش اومده بود..
دو طرف گونه‌های جیمین رو میگره و تکونش میده و وقتی پسرک با غرر سرشو تکون میده سیلی سختی حواله صورت کوچکش میکنه پسر با شوک از خواب میپره وبا ترس وحشت دوربرشو نگاهمیکنه با دیدن کسی که اونو صبح دزدیده نفس سختی میشکه و سعی میکنه خودش رو به انتهای مبل کهنه بچسبونه مرد مضحکانه میخنده و شروع به نوازش جای سیلی صورت پسر میکنه و بعد دوباره کشيده دیگه به صورت جیمین میزنه ...جیمین شوکه اس و طبق تجربیات همه احتمال میدادن که جیمین داشته به سمت حمله تنفسی میرفت فیلم روبه پایان رفت و قلبش مرد زمزمه کرد:اینم جیمین سالمه...خندید و ادامه داد، البته فعلا...
تمام افسران و کارگاه‌های عالی رتبه توی دفتر بزرگ دادگستری جمع رودک و تند تند با همتاهای خودشون در آمریکا درحال ردو بدل کردن اطلاعات بودن....
بعد از بیست ساعت لعنتی بلاخره یک مختصات کوچیک از پروکسی مرد ردیابی شده بود،بخاطر حجم حساس کار یک گروه ضربت و یک گروه از تکاور های برجسته اف بی آی به اون منطقه اعزام شدن ...اصرار های یونگی و الفا عملا بی محل موند ولی اونا میتونستن از توی مانیتور تمام عملیات رو زیر نظر بگیرن ...
ساعت نزدیکای چهار بود که گروه ها مستقرشدن و دورتادور ساختمان همین‌طور افرادی که روی پشت بام بودن درجای خودشون آماده بودن تا با شماره سه به داخل پیشروی کنن...
با پایان شمارش معکوس همه همزمان وارد شدن و تمام سوراخ سمبل های اون مکان رو گشتن...
اما متاسفانه هیچکس اونجا نبود و زمانی ‌‌که هلیکوپتر ها رو فرا خوندن، پهبادهای های کوچکی که روشون دوربين نصب بود شروع به رصد کردن منطقه‌ کردن
حوالی ساعت هفت صبح بود که گزارشی از تصاویر پهبادها فرستاده‌ شد،اونا دوتا سوله بزرگ رو در فاصله هفتصد پا از جایی که الان قرار داشتن پیدا کرده بودن و با تصمیم فوری به سمت اونجا حرکت کردن...
ساعت نه و نیم صبح با حملهٔ سریع گروه نجات به دو سوله ی متروک صدای چند انفجار وتیراندازی بلا گرفت..حدود نیم ساعت بعد گروه امداد با پسری که روی برانکارد سیار بود به سمت هلیکوپتر می‌دویدند..
صدای سرگردی که مسئول عملیات بود شنیده شد که می‌گفت، عملیات تمومه به پایگاه برمیگردیم...
یک ساعت بعدی یونگی و پدربزرگش، پدرش و عموش درون اتاقی در اداره فرمانداری سئول جلوی دادستان ،شهردار،سرگرد و کارآگاه پرونده نشسته بودن و منتظر بودن تا اونها بهشون از جزئیات از روند ماجرایی که پیش اومده بود توضیح بدن...
سرگرد پرونده مرد میانسال خوش هیکلی بود که با
وجود چندین خطوط در پیشانیش هنوزم جذاب می‌نمود، سرگرد وانگ سمت مانیتوری که طرف دیگه اتاق قرار داشت رفت و بعد از روشن کردنش با دستش به دو نقطه اشاره کرد...بدون معطلی شروع کرد و با صدایی که ولوم ثابتی داشت و ازش الفا بودن تراوش میشد گفت:ما تمام پیامک ها و زنگ هایی که از مرد آدم ربا داشتیم رو ردیابی کردیم تا نهایتا با کمک دوستانی از اف بی آی تونستیم خطی که براش رسید پیام بانک رفته بود رو بگیرم و با اینکه به ای پی وصل بود چندتا از بچه ها موفق به شکستن کدهاشدن و یک موقعیت داشتیم، با نقشه یابی نزدیک ترین جا به این داده مکانی نزدیک به یک شرکت پخش مواد ساختمانی مارو رسوند با وجود متروک بودنش میتونست جای بسیار خوبی برای پوشش باشه بعد از محاصره‌ و ورود کل اون شهرک کوچیک گشتیم اما چیزی پیدا نشد بعد از اعزام پهبادها به کل منطقه‌ی صحرایی فيلما رو به صورت همزمان هم بچه های
فنی میدیدن تا بلاخره تونستیم دوتا سوله رو شناسایی کنیم گارد ویژه زودتر به منطقه رسید و همه جارو پوشش داد بعد از وارد شدن به داخل متوجه چندین چاشنی در اطراف شدیم که باعث زخمی شدن چندتا از بچه ها هم شد گروگانگیر در مرحله‌ اخر از خود جیمین شی بعنوان‌ سپر استفاده کرد و تهدید هایی میکرد که نهایتا یکی از کارشناس های ما در زمینه تک تیر اندازی به پای هدف شلیک کرد ما تونستیم به موقع خلع صلاحش کنیم و گروگان رو بیرون بیاریم و مستقیم به بیمارستان ارتش انتقال دادیم حالشون خوب بود اما مسلما شوکه و کمی ترسیده بودن.
فرد متهم الان در بیمارستان تحت مراقبت، چهار سرباز کاردرست اونو زیر نظر دارن...
سری تکون داد و سرجاش نشست..
در زمانی پدربزرگش و بقیه مشغول سوال جواب شدن بودن مین یونگی سراغ سروانی رفت که اونو پیش جیمین میبرد.و الان دقیقا ساعت حول هوش دوازده ظهر بود سه روز و دوشب از ندیدن فرشتش میگذشت..
وارد اتاق خصوص شد جیمین روی تختی با ملافه های ابی رنگ دراز کشیده بود و سرم آرام‌بخش به دستش متصل بود، موهای همیشه زیبا و مرتبش خاکی بود و دوی صورت سفید دلبرش چندین خشک و کبودی بود..
اثرات از بسته شدن دستاش با بست مشخص بود و درآخر چشمای زیباش پف کرده بودن، قبل از اینکه داخل اتاق بشه متخصص امگاها که پزشک جیمین بود و معاینه دقیقی انجام داده بود بهش اطلاع داد که امکان نست کردن جیمین زیاده و از اونجایی که بیشتر ازسالی سه چهار بار این پديده برای امگاها میتونه خطرناک باشه کنارش باشه و نگذارد که این اتفاق بیوفته..
روی انگشتای ظریف و نازش رو بوسید و بلاخره بعد از شصت ساعت بی‌وقفه فکردن به خودش اجازه داد که يه نفس راحت بکشه پیشونی جفت کوچولوی آسیب دیدش رو بوسید و تصمیم گرفت بعد از تموم شدن سرمش اونو با خودش به خونشون ببره...
پاپاسو: هی..رفتی جیمین رو ببینی.
یونگی با اینکه میدونست که پدربزرگش اونو نمیبینه سرشو تکون داد و خیلی آروم گفت:آره، کنارشم،بهش آرام‌بخش وصل کردن خوابیده..
پاپاسو:با دکتراش حرف زدی...
یونگی:متخصص امگاها اینجا بود و گفت که احتمال زیاد جیمین یه نست چند روزه رو تجربه میکنه و براش ضرر داره..
مین سو: باید چیکار کنیم...
یونگی کمی معذب پشت گردنش رو خاروند و درحالیکه برای اولین بار در زندگیش احساس خجالت میکرد اروم تر گفت: جیمین نزدیک به هیتش و بوی بدنش همه جارو پر کرده...
صدای اوه که از دهن الفای بزرگتر خارج شد باعث شد دست به صورتش بکشه....
بعد از چند ثانیه الفا سو به حرف اومد:پس بهتره به آپارتمان خودت برین اما یادت نره تا همه چیز مشخص نشده بادیگارد هارو هم ببر...
یونگی اهومی گفت ولی بلافاصله با چیزی که یادش اومد اضافه کرد: و هویت اون مردو شناسایی کردین
پاپاسو:گلوش رو صاف کرد و گفت :آره بعدا جزئیات بهت میگم..
یونگی عصبی غرید:یعنی چی میشناسمش اون کی
پاپاسو:فکر نکنم...بعدا بهت زنگ میزنم..
یونگی با چشم غره به تلفن اونو درون جيب جین تیرش گذاشت و صورتش رو سمت تخت برگردوند و بعد از تماشای نفس های اروم فرشته‌ زیباش به امیلیانو و سومون خبر داد که با پسرای جدید پایین بیمارستان آماده باشن که میخواد جیمین رو به آپارتمان انتقال بده...دقیقا همین کارد کرد...
پایان فلش بک..
جیمین تازه از خواب بيدار شده بود تو سرش احساس سرگیجه کمی داشت به دنبال برسی جایی که توش بود نگاهشو دورتادور اتاق چرخوند و روبه روی تراس استاپ کرد ....خب گایز تو پنت هاوس یونگی بود و اون الفا با بالاتنه خوشمزش زیر نور مهتاب نشسته بودو سیگار دود میکرد پاهای برهنه ش رو روی کف پوش گرم اتاق گذاشت سمت مرد راه افتاد،مغزش گیج بود اما مطمئن بود هرچی که شده تمومه و اون الان جاش آمنه از خودش نا امید بود که به حرف پدربزرگش و الفاش گوش نداده و ممکن بود چه بلاهایی سرش میومد..تیشرت اورسایز تنش کمک چندانی برای مور مور نشدنش نمیکرد،زمانی که به یک قدمی مرد الفا رسید..یونگی سریع نگاهش روش بالا آورد و دست پسرک رو گرفتو روی پاش نشوند...
جیمین بی حرف گردنش رو در اغوش گرفت..احساس کرد که پارچه پیراهنش از قسمت کتفش داره مرطوب میشه مردش داشت اشک می‌ریخت و جیمین هیچ جوره نمی تونست خودشو راضی کنه که صورتشو ببینه اونجوری زنده نمی موندو درهم میشکست اون غرور آگوست دی بود چیزی که باهش قسم میخورد و ایمان داشت...پس فقط محکم تر خودشو به یونگی فشرد...قطره‌های سمج اشک یکی یکی راه خودشون رو پیدا کردن تا دقيقه های متمادی بگذره، تا دو معشوق از وجود هم سیر بشن...
جیمین زمانی که مطمئن شد مردش آرومه و شروع به نوازش گردن و موهای نرم اون قسمتو کرده سرش رو به چهرش دوخت و لبخند زیبا و مطمئني بهش زد..
بوی جدید سیگار مشامش رو پر کرد با اخم بانمکی که منشا در پیدا کردن منبع این بود نگاهش رو به دست راست یونگی سوق داد...
با نگاهی که یونگی منظور اون رو خوب میدونست بهش خیره شد...
یونگی که بعد از چندین ساعت نوشیدن حنجره اش گرم شده بود بم ترم از همیشه گفت:مون انژ...
نکنه توقع داری بعد از اینکه اینطور منو نصف جون کردی و عذابم دادی اجازه بدم که نیکوتین وارد ریه هات کنی..
جیمین یکمی لوس گفت:آخه بوی وانیل و تکیلا میده
یه تای ابروی یونگی به معنای که چی بالا پرید..
جیمین اینبار پروتر پایین لب پایینش رو حسار دندون های مروارید یش کرد و خودسرانه مچ یونگی رو گرفت انگشت اشاره و وسطش که سیگار بینش بودو سمت لباش برد و ازش کام محکمی گرفت که بلافاصله سرفش گرفت یونگی با چهره حق به جانب، دیدی بهت گفتم..بهش اخم کرد.....سیگار روی توی زیرسیگاری خاصش که کنارش روی میز چوبی بود خاموش کرد
🚫👇...چشم هاشو مالید و تیشرت پسرو از سرش خارج کرد حالا گربه اشرافیش تنها با باکسر روی بدنش بود...سرشو تو گردنش برد و بی هیچ عجله ای هیکی های پررنگی بجا گذاشت ناله های از سرلذت جیمین فضای بینشون رو داغ تر کرد و آلفای ودکایی حتی به خط فک و ترقوه هاشم رحم نکرد...
نفس نفس های جیمین تو اوجش بود و لبای باریک رپر مشهور هم مانع از نشنیدن شون نمیشد....
دستای کاربلد جیمین ردی زیپ شلوار کتونی مرد نشست و با بدبختی بازش کرد باکسر مشکی مرد و
برآمدگیش رو میتونست با دست و رون هاش حس کنه نیازش به قدری بود که دايره وار خودشو رو پاهای مردش تکون بده و سراغ کش باکسرش بره...
یونگی هم با پامکین شیطونش همراهی کرد و پارچه های که پایین تنش رو پوشونده بود تا زانو پایین کشید جیمین چسبیده به گردنش ناله میکردو اسمشو صدا میزد، قفسه سینشو لیس میزدو، نرمه گوشش رو با دندونای نیشش گاز میزد.. مرد الفا با دیدن نیپلای صورتی امگاش خرناس کشید یکیشو تو دهنش چپوند مقدار قابل توجهی از پوست دور سینه های جیمین وارد دهن یونگی شد تا جیغ هیجان زده ای از دهنش بیرون بیاد..سه تا از انگشتای اورسایز یونگی راهشون به دهن جیمین باز کردن و پسر امگا با لیسیدن نوکشون ازشون استقبال ‌کرد...
باکسر پسرش رو پاره کرد و کنار پایه مبل انداخت دوتا از انگشتاش به سوراخ پف کرده پسر فشرد و با زور داخلش کرد نفس جیمین چند ثانیه ای رفت و بعد به صورت اکه دردناکی برگشت، حرکت قیچی وار انگشتاش تا زمانی ادامه پیدا کرد که پروستات جیمین به نهایت حساسیت رسید.....
تب دار زیر گوش جیمین نالید: کاری میکنم با چند ضربه برام بیای گربه وحشی...
جیمین با صداهای هیسی طور و تو اوج حساسیت و تحریک بود و مالیده شدن عضو یونگی به اسلیک بین باسنش بیقرارترش میکرد اما ورود یکهو و تمام کمال یونگی به باسنش اونو یه پله به ارضا شدنش نزدیکتر کرد..
یونگی دو طرف پهلوهای پسر رو گرفت و اونو با ریتم تقریبا سریعی بالا پایین کرد .... دستای جیمین به مچ پاهاش چنگ زد تا از شدت لذت از هم نپاشه... منظره روبه‌روی الفای جوان بی‌نظیر و باشکوه بود صورت جیمین با وجود خراش و کبودی های ریز هنوزم پرستیدنی و غیر دنیوی بود اونو دیونه تر از همیشه میکرد. بدن بی نقص معشوقش در هرثانیه ازش پرخالی میشد نفس های پسرک منقطع و چندتا در میون شده بود و سرش که به عقب متمایل شده بود نشون میداد که چقدر به ارگاسمش نزدیکه و دقيقا بعد از ضربهٔ یونگی به نقطهء جی جیمین از هم فروپاشید، اون سونامی مذاب داغی که تو شکمش ساخته شده بود به سمت پایین حرکت کرد لحظه به لحظه بزرگ تر شد طوریکه جیمین احساس میکرد از پسش برنمیاد و کل بدنش رو در نوردید....تیکه هاش از هم پاشید و به پوچی و راحتی رسید‌....خودش متوجه نبود ولی اون مین الفا با دیدن جفتش که نفس کشیدن یادش رفته بود مجبور شد گلوش رو گاز بگیره تا پسر به واقعیت برگرده...بدن لرزونش داخل اغوش یونگی محبوس بود و آلت مرد هنوز داخلش بود، تا زمانی که کمی آروم تر شد یونگی شلوار لعنتیش رو سمتی انداخت و سمت تخت پنج نفره مورد علاقه جیمین راه افتاد کمرش رو روی تخت گذاشت و رون های خوردنیش رو سمت خودش کشید بعد از اینکه پاهاش رو حسابی بین دستاش چلوند دوباره حرکت کرد،جیمینی که روی آرنج هاش خم شده بود تا پیوندشون رو ببینه با سرعت زیادی که کمر یونگی به خودش داد ،با اوم بلندی به پشت رو دشک افتاد انقباض وحشتناک ورودی جیمین و دیوارهای تنگش به آلتش میدادن اونو لحظه به لحظه به ارگاسم نزدیک تر میکرد نهایتا بعد از هفت هشت دقیقه جیمین دوباره به اوج رسید و هردوشون رو باهم به ستاره ها برد...لحظه اخر یونگی از پسر بیرون کشید و شکم قفسه سینش رو نقاشی کرد...
کنارش روی تخت خزید و از کمر اون به اغوش کشید
جیمین مثل نوزاد تازه متولد شده لرزونی خودشو تو بغلش جا کرد...
وخسته نالید:بخوابیم خستمه...
یونگی پیشونیش رو بوسید و ملافه شکمش رو تمیز کرد...فعالیت سنگین شون نیازمند تقویت کردن و حمام کردن‌ پسرش داشت اما اگر پسرش احتیاج داشت که بخوابه اونم نداشت ....
یونگی:بخواب مون پاپیلون من مواظبتم.....
__________________________________________

گایز پارت بیست‌و شش تقدیمتون....
هی پارتای اخر....
نیازه اشاره کنم‌ که اگه کامنت نزارین میرم و صد سال دیگه میام....
دوستون دارم..
Nino-















 *Mon amour* Completed Kde žijí příběhy. Začni objevovat