part 19-->green ruby

557 100 29
                                    

🔞

Jm pov:

چشمای پف کردش رو از هم فاصله داد...نور خیره از بین پرده های حریر رو تن شیری رنگش افتاده بود..اب دهنشو قورت داد و سعی کرد مغزشو روشن کنه..نگاهش به سمت راست تختش افتاد قامت الفای مو مشکی مشخص بود...کاملا برهنه بود، شونه های پر پیچ خم و برفی مرد در دید رأس امگای جوان بود..

دست خواب رفتشو بلند کرد و وارد انبوه موهای مشکی مرد الفا برد...و از حس خوبش لبشو گاز گرفت.

به حالت نیم خیز دراومد و اون لحظه بود که تونست درد اشنایی رو بین کشاله رون و سوراخ ملتهبش حس کنه...اروم لبای پف کردشو روی گردن مرد بزرگ تر گذاشت...و بعد از پیچیدن ملافه نازک سفید رنگ دورسینه هاو کمرش اروم از تخت کینگ سایز پایین اومد...نمای لباس های پخش پلا رو زمین که بخشیش واسه خودش و بخشیش برای الفا بود ته دلش غلغلک میدادو وجود چندین بسته کاندوم مصرف نشده وبطری لوب که روی زمین چپه شده بود میتونست تعریف زیبایی از رئالیسم باشه...صدای محو موزیک گرامافون هنوز شنیده میشد و جیمین قسم میخورد دیگه حالش از این موزیک بهم میخوره منظورش سمفونی شماره شش ازچایکوفسکیِ بود... لحاف خاکستری تخت رو روی بدن لخت مردش بالاتر کشید...و قدم های برهنشو به طرف گرامافون سوق داد..سوزن رو از روی دیسک بر داشت و ملودی روی مخ اقای پیوتر ایلیچ رو خاتمه داد...ملافه نخی رو از دور سینه های تختش بالاتر کشید..در های کشویی تراسو هل داد و اجازه داد نسیم خنک پنج صبح تنشو لمس کنه... خودشو روی تشکچه های پنبه ای انداخت و از سردی روپوش هاشون لذت برد...دقایقی به همین منوال طی شد..تا اینکه عضو و ورودی داغش از پریکام و اسلیک دیروز بهش حس چسبونکی بده...با بیاد اوردن دیشب گونه هاش گل انداخت و مغزش دوباره به شب پرهیجانش با الفاش فلش بک زد...

....فلش بک دیشب......

پوزیشن امگا این طور بود پاهای نیمه لختش که زیرش جم شده بود مثل دو زانوی معمولی بود اگر که به فاصله زیادشون از هم توجه ای نمیشد .دستای امگا جایی میون پاها و جلوی عضو خصوصیش قرار گرفته بود...تور قرمز رنگی بینی و دهان امگارو تقریبا پوشونده بود که به تاج طلایی رنگش متصل میشد روبه روی پسر نشست وبه بازی که راه انداخته بود نگاه کرد،پسرش نقش عروس کوچکی که میخواد نیاز جنسی شو برطرف کنه رو داشت و یونگی کی بود که بخواد نمایشش رو خراب کنه پس پیشونی امگای کوچکش رو بوسید و لب زد..

یونگی: اخر نفسم رو میبری مون سالای...

جیمین خیلی معصوم براش پلک زد و مرد بزرگ تر قهقه شادی سر داد...حقیقتا یونگی عاشق این ساید پسر بود...پس لب هاشو دوباره روی پیشونی کمی ملتهب پسر گذاشت و اینبار عمیق تر بوسید..

صدای ریز خنده تو دل بروی پسر بلند شد و اینبار با شیطنت پرسید:مین شوگا نکنه فقط بوسیدن پیشونی جفتت رو بلدی....

 *Mon amour* Completed Where stories live. Discover now