چک نشده!
━━━━━━༺༻ ━━━━━━روی صندلی پادشاهیش نشسته بود و موهای طلائی_سفیدش رو که باز کرده بود و داشت با شمشیر خونی بازی بازی میکرد!
چشید که به اینجا رسید؟
خودشم دقیقا یادش نمیاد!دیوونه شده بود؟
قطعا جوابشو خودتون میدونین!عذاب وجدان داشت؟
به هیچ وجه!با صدای خواجه به خودش اومد:
(سرورم باید به دیدن وزرا برید!)نفس عمیقی کشید و کاتانای خونیش رو پرت کرد رو زمین و ندیمه و خواجه ها به داخل اومدن!
لباسای خونیشو درآوردن و لباس تمیز تنش کردن!
خواجه موهاشو بست و رداشو آماده پشت سرش نگه داشته بود-
بعد انداختن دست بند و گردنبند و گوشواره های طلاش دستشو به پشت برد و رداشو پوشید-
چهرش خشن تر از قبل شده بود!
قلبش سنگی تر از قبل شده بود!
روحش خرد تر از قبل شده بود!
با تمام این اوضاع داشت ادامه میداد!جایگاهی که داشت رو به آسونی بدست نیاورده بود!
قیمت سنگینی براش پرداخت کرده بود!
خیلی چیزارو براش فدا کرده بود!
حتی اگه میخواست هم نه میتونست عقب بکشه نه میزاشتن عقب بکشه!دیگه خیلی دیر بود!
توی راه رو قصر بخاطره موادی که برای دردش مصرف کرده بود کمی لش¹(ترجمه کنین!) راه میرفت و به اطرافش متمرکز نبود ولی ندیمه و خواجه های پشت سرش حواسشون بود!
YOU ARE READING
capten hart _کاپیتان قلب(پس این کلید اصلیه!)
Fanfictionفصل دوم کاپیتان قلب- فصل اول با اسم "قفل های لعنتی" توی صفحه قرار داره=)