جرم ندید💀🖐🏻
━━━━━━༺༻ ━━━━━━سمت معشوقه برگشتم:
+چیشد که سر از اینجا دراوردیم؟اون درحال پارو زدن جواب داد:
÷به کشتی حمله شد و هوسوک وقتی دید زخمی شدی بهم گفت از اونجا دورت کنم!+پس اونا مردن؟
نیشخند زد:
÷نمیتونم به این سوالت جواب بدم!━━━━━━༺༻ ━━━━━━
هوا داشت روشن میشد و از پشت سرش تونستم توی مه جزیره ایو ببینم-
یکم که نزدیک تر شدیم شاخه های درخت معلوم بود!
+انگار توی این جزیره گیر افتادیم!
حواسم به لبخند تمسخر آمیز معشوقه بود ولی اعتنا نکردم!
قایق به ساحل نزدیک تر شد و معشوقه دست از پارو زدن برداشت؛با یه حرکت پرید توی آب و قایق رو سمت شن ها کشید،تا جایی که مرز آب و جزیره خیلی کوتاه شده بود قایق رو کشید بعد ولش کرد که یه موج کمی بزرگ قایق رو روی شن ها هدایت کرد!
آروم از قایق پیاده شدم-
هنوزم شنل معشوقه دستم بود!راستی من هنوز اسمشو نمیدونم-
با شک بهش نگاه کردم که داشت پارو هارو با طناب میبست:
+ام...میگم-نیم نگاهی بهم انداخت ولی باز برگشت سر کارش:
÷چیه؟+میگم من نمیتونم همش "هی" یا "هوی" صدات کنم-
نزاشت ادامه بدم و بی هیچ حسی جواب سوال پرسیده نشده رو داد-
÷جین صدام کن!
با شنیدن صداش منتظر ادامه جمله شدم ولی هیچی نگفت!
کاملا ناامید برگشتم سمت دریا-بعد مدتی دیدم که رفت سمت جزیره-
ترسیده فریاد زدم:کجا میری؟
جوابی نداد-
با چاقویی که دستش بود شروع کرد به زدن برگ از ساقه و جمع کردن خزه!
انداختشون رو شن و رفت داخل جنگل-
از طرفی میترسیدم برم داخل از طرفیم نمیخواستم اینجا بمونم!
اومدم دوباره صداش کنم که دیدم اومد و توی دستش الوار بود!
با تعجب نگاهش کردم-
"فقط با یه خنجر ۳۰ سانتی تونسته بود چوب درختو بکنه؟"
ساکت بهش نگاه کردم که اول با برگ و چوب های بزرگ تر شروع به ساخت کلبه کرد و بعد با خزه های خشک طناب-
میشه گفت چند ساعت بود که داشت از این طرف به اون طرف میرفت و من مثل ماست واستاده بودم نگاش میکردم!
YOU ARE READING
capten hart _کاپیتان قلب(پس این کلید اصلیه!)
Fanfictionفصل دوم کاپیتان قلب- فصل اول با اسم "قفل های لعنتی" توی صفحه قرار داره=)