part#2 (1)

96 20 3
                                    

جرم ندید💀🖐🏻
━━━━━━༺༻ ━━━━━━

سمت معشوقه برگشتم:
+چیشد که سر از اینجا دراوردیم؟

اون درحال پارو زدن جواب داد:
÷به کشتی حمله شد و هوسوک وقتی دید زخمی شدی بهم گفت از اونجا دورت کنم!

+پس اونا مردن؟

نیشخند زد:
÷نمیتونم به این سوالت جواب بدم!

━━━━━━༺༻ ━━━━━━

هوا داشت روشن میشد و از پشت سرش تونستم توی مه جزیره ایو ببینم-

یکم که نزدیک تر شدیم شاخه های درخت معلوم بود!

+انگار توی این جزیره گیر افتادیم!

حواسم به لبخند تمسخر آمیز معشوقه بود ولی اعتنا نکردم!

قایق به ساحل نزدیک تر شد و معشوقه دست از پارو زدن برداشت؛با یه حرکت پرید توی آب و قایق رو سمت شن ها کشید،تا جایی که مرز آب و جزیره خیلی کوتاه شده بود قایق رو کشید بعد ولش کرد که یه موج کمی بزرگ قایق رو روی شن ها هدایت کرد!

آروم از قایق پیاده شدم-
هنوزم شنل معشوقه دستم بود!

راستی من هنوز اسمشو نمیدونم-
با شک بهش نگاه کردم که داشت پارو هارو با طناب میبست:
+ام...میگم-

نیم نگاهی بهم انداخت ولی باز برگشت سر کارش:
÷چیه؟

+میگم من نمیتونم همش "هی" یا "هوی" صدات کنم-

نزاشت ادامه بدم و بی هیچ حسی جواب سوال پرسیده نشده رو داد-

÷جین صدام کن!

با شنیدن صداش منتظر ادامه جمله شدم ولی هیچی نگفت!
کاملا ناامید برگشتم سمت دریا-

بعد مدتی دیدم که رفت سمت جزیره-

ترسیده فریاد زدم:کجا میری؟

جوابی نداد-

با چاقویی که دستش بود شروع کرد به زدن برگ از ساقه و جمع کردن خزه!

انداختشون رو شن و رفت داخل جنگل-

از طرفی میترسیدم برم داخل از طرفیم نمیخواستم اینجا بمونم!

اومدم دوباره صداش کنم که دیدم اومد و توی دستش الوار بود!

با تعجب نگاهش کردم-

"فقط با یه خنجر ۳۰ سانتی تونسته بود چوب درختو بکنه؟"

ساکت بهش نگاه کردم که اول با برگ و چوب های بزرگ تر شروع به ساخت کلبه کرد و بعد با خزه های خشک طناب-
میشه گفت چند ساعت بود که داشت از این طرف به اون طرف میرفت و من مثل ماست واستاده بودم نگاش میکردم!

capten hart _کاپیتان قلب(پس این کلید اصلیه!)Where stories live. Discover now