یونگی
━━━━━━༺༻ ━━━━━━میگن کسایی که به دنبال انتقامن در آخر چیزی جز درد و رنج بدست نمیارن-
موضوع اینه که من دنبال انتقام نیوفتادم از اول، دنبال حقم رفتم و در ادامه خواستم به کسایی که دلیل رنجمن حکمی گه حقشونه بدم!به پهلوی راست کشتی تکیه داده بودم و روم به دریای ابی قیر مانند بودم!
حالا دارم به افکار این چند وقت دقت میکنم و واسه خودم غیر قابل توضیحه-
من میدونم درست و غلط چیشه!
میدونم چه کاری درست و چه کاری غلطه!
پس من قطعا آگاهیت دارم!
اما به طرز عجیبی تو تمام مدت حرفام ضد و نقیض بوده با خودم و تصمیم گیری هام خیلی سریع بوده و این حالتم از وقتی شروع شده که از جان جدا شدم!انگار اون لحظه ذهنم کنترل میشد و دقیقا زمان هایی تصمیمات اینجوری میگرفتم که یا جانگو کنارم داشتم یا جین!
+:آه...
کنار گوشش:
_:چیزی شده؟یونگی با ترس از چا پرید که باعث شد پاش پیچ بخوره و سمت چپ خلاف هوسوک بیوفته زمین و همزمان صداش بلند شد:
+یا مسیح قسمت میدم!سرشو بلند کرد و سریع پاشد و انگشتشو تهدید آمیز جلوی هوسوک تکون داد:
+یکی تو یکی اون معشوقه اغواگر لعنتیت از خانواده جن ها اید برا جفتتون زنگوله گاوی لازمه!هوسوک خنده بلندی سر داد:
_معشوقه؟کنجکاوم بدونم چه کسی رو معشوقه من فرض کردی و چرا!و یونگی هیچ وقت تا این حد دلش نمیخواست که اون شکنجه گر رومی تهدیدش مبنی بر کندن زبونش رو عملی میکرد=)
خودشو به نفهمی زد و راحت سوال هوسوک رو نادیده گرفت و صدای زنگوله دیده بان که به اهل کشتی خبر رویت خشکی و اطمینان از کشور بودنش رو داد بهش کمک کرد-
لحظاتی بعد خدمه به هیاهو افتاده بودن و به سریع ترین نحوی که میتونستن و ازشون ساخته بود شروع به کشید کشتی دور از دید دریا بانان و هرکسی کردن نیازه بگم چرا؟
باشه میگم-
اونا دزدای دریایی ان-
متوجه شدید؟
دزد دریایی!
قطعا برای سر هرکدومشون هدیه گذاشته بودن و زندشونم که درجات بالا تری میده و اونا شاید دیوونه باشن ولی همونقدر جان دوستن!حالا کشتی جانگ میونه انبوهی از شاخو برگ پنهون شده بود!
جانگ همون لحظه به داخل کابین کاپیتان رفت تا بفهمه به کدوم کشور یا جزیره رسیدم و خب سوپرایز سوپرایز¹(ترجمش؟💀🔪) دقیقا به کره جنوبی رسیدیم!
YOU ARE READING
capten hart _کاپیتان قلب(پس این کلید اصلیه!)
Fanfictionفصل دوم کاپیتان قلب- فصل اول با اسم "قفل های لعنتی" توی صفحه قرار داره=)