به جانگکوک خبر رسیده بود وقتشه و اون با سریع ترین سرعت ممکنه خودشو به خونه رسوند-
میدید ماما ها و پرستارایی که توی اتاق خواهرش داشتن اینطرف اونطرف میرفتن!
زایمان یک ساعت طول کشید و هیرا دوتا بچشو سالم بدنیا آورد-
دوتا دختر!الانم از هوش رفته بود و جانگکوک بعد پرداخت هزینه ها روی مبل سالن فرعی نشسته بود و داشت سیگار برگ میکشید و شراب میخورد!
جاناتان لنگان لنگان سمتش رفت:
جان:بچه ها جفتشون دخترن-جانگکوک:خوبه!
برای خاموش کردن سیگارش خیز برداشت-
جان:باید بری ببینیشون؛یکیشون چشمش رنگیه خیلی خوشگلن-
با این حرف جان جانگکوک خشک شد-
سریع سیگارشو خاموش کرد و با قدمای تند و محکم سمت اتاقی رفت که بچه ها هستن و دیده بله!
قل اول چشمش رنگیه!
اونم نه هر رنگی؛حتی رنگ دوتا چشماش باهم فرق دارن!
دستشو توی جیبش کرد و به جاناتانی که با تعجب و استرس توی چهارچوب در ایستاده بود نگاه کرد!
جانگکوک:ببرشون پیش ماما! خونشو که بلدی؟
جان سر تکون داد و جانگکوک از روی میز برگه نامه ای برداشت و سمت جان گرفت-
×هم هزینه کارش توشه هم اسمی که میخوام براشون بزارم!
جان به برگه نگاه کرد و ثانیه ای بعد بچه هارو بغل زد و قبل بیرون رفتن از اتاق گفت:
÷زود برمیگردم!جانگکوک سر تکون داد و جان با قدمای تندش رفت!
جانگکوک با زمزمه:احمق-و به سمت اتاق خواهرش رفت تا نقششو عملی کنه!
در اتاقو باز کرد و دختر رنگ پریده رو روی تخت دید-
رفت کنارش نشست و خم شد و موهاشو ناز کرد!
اینقدر اینکارو کرد تا دختر آروم آروم بیدار شد!
هیرا لبخندی به برادرش زد و جانگکوک هم خم شد و لباشو بوسید!
جانگکوک آروم زمزمه کرد:آماده ای؟
هیرا با صدای خش دار و گرفته:
×وقتشه؟جانگکوک:آره عزیزم!
هیرا:بچه ها و جان چ-
جانگکوک:خونه نیستن!
هیرا نفس عمیقی کشید:
×مجبوریم داداشی؟جانگکوک دوباره شروع به نوازش موهای خواهرش کرد:
÷اره عزیزم!هیرا ناراحت به برادرش نگاه کرد:
×حداقلش قبلش بهشون شیر دادم!جانگکوک لبخندی با یاد آوری اون صحنه زد!
YOU ARE READING
capten hart _کاپیتان قلب(پس این کلید اصلیه!)
Fanfictionفصل دوم کاپیتان قلب- فصل اول با اسم "قفل های لعنتی" توی صفحه قرار داره=)