part#1 (1)

224 38 13
                                    

به جانگکوک خبر رسیده بود وقتشه و اون با سریع ترین سرعت ممکنه خودشو به خونه رسوند-

میدید ماما ها و پرستارایی که توی اتاق خواهرش داشتن اینطرف اونطرف میرفتن!

زایمان یک ساعت طول کشید و هیرا دوتا بچشو سالم بدنیا آورد-
دوتا دختر!

الانم از هوش رفته بود و جانگکوک بعد پرداخت هزینه ها روی مبل سالن فرعی نشسته بود و داشت سیگار برگ می‌کشید و شراب می‌خورد!

جاناتان لنگان لنگان سمتش رفت:
جان:بچه ها جفتشون دخترن-

جانگکوک:خوبه!

برای خاموش کردن سیگارش خیز برداشت-

جان:باید بری ببینیشون؛یکیشون چشمش رنگیه خیلی خوشگلن-

با این حرف جان جانگکوک خشک شد-

سریع سیگارشو خاموش کرد و با قدمای تند و محکم سمت اتاقی رفت که بچه ها هستن و دیده بله!

قل اول چشمش رنگیه!

اونم نه هر رنگی؛حتی رنگ دوتا چشماش باهم فرق دارن!

دستشو توی جیبش کرد و به جاناتانی که با تعجب و استرس توی چهارچوب در ایستاده بود نگاه کرد!

جانگکوک:ببرشون پیش ماما! خونشو که بلدی؟

جان سر تکون داد و جانگکوک از روی میز برگه نامه ای برداشت و سمت جان گرفت-

×هم هزینه کارش توشه هم اسمی که میخوام براشون بزارم!

جان به برگه نگاه کرد و ثانیه ای بعد بچه هارو بغل زد و قبل بیرون رفتن از اتاق گفت:
÷زود برمیگردم!

جانگکوک سر تکون داد و جان با قدمای تندش رفت!
جانگکوک با زمزمه:احمق-

و به سمت اتاق خواهرش رفت تا نقششو عملی کنه!

در اتاقو باز کرد و دختر رنگ پریده رو روی تخت دید-

رفت کنارش نشست و خم شد و موهاشو ناز کرد!

اینقدر اینکارو کرد تا دختر آروم آروم بیدار شد!

هیرا لبخندی به برادرش زد و جانگکوک هم خم شد و لباشو بوسید!

جانگکوک آروم زمزمه کرد:آماده ای؟

هیرا با صدای خش دار و گرفته:
×وقتشه؟

جانگکوک:آره عزیزم!

هیرا:بچه ها و جان چ-

جانگکوک:خونه نیستن!

هیرا نفس عمیقی کشید:
×مجبوریم داداشی؟

جانگکوک دوباره شروع به نوازش موهای خواهرش کرد:
÷اره عزیزم!

هیرا ناراحت به برادرش نگاه کرد:
×حداقلش قبلش بهشون شیر دادم!

جانگکوک لبخندی با یاد آوری اون صحنه زد!

capten hart _کاپیتان قلب(پس این کلید اصلیه!)Where stories live. Discover now