این پارت قرار بود دیشب آپلود بشه ولی تازه الان من متوجه شدم که صبه😂🥲
━━━━━━༺༻ ━━━━━━صدای جانگکوک حواسشو جمع کرد:
÷ماما چیگفت؟جاناتان:گفت برای هیونجی(قل اول)هیچ مشکلی نیست؛با اینکه یه چشمش سفیده (رنگ چشمش) ولی میبینه و چشم قرمزشم کامل شده!
جانگکوک:هومممم؛خوبه!
یکم مکث-
جانگکوک:میدونی هیونجی خیلی شبی پدرمه!جان:فکر میکردم گفتی هیچ وقت ندیدیش!
جانگکوک:درسته؛چون جلوی چشمم مرد و من حتی ایده ای هم نداشتم که اون پدرمه!
صاف ایستاد:نمیخوام هیونجی مثل پدرم بشه!
جاناتان:نگران نباش قول میدم به خوبی بزرگ بشه!
جانگکوک رفت سمت لباسای بچه و داشت هم باهاشون بازی میکرد و هم تاشون میکرد!
جانگکوک:میدونی جان؛بعضی چیزا واقعا به تربیت ربطی نداره!گیج بهش نگاه کردم:البته که همه چی به تربیت و خونواده ربط داره!
جانگکوک خندید:نه نداره؛بعضی چیزا موروثیه جان-
بهم نگاه کرد:دیدی بچه ها که وقتی یاد میگیرن راه برن چقدر کنجکاون؟
سر تکون دادم!
جانگکوک:معمولا اینجور وقتا باید خیلی مواظبشون باشی چون ممکنه به چیزای خطرناک دست بزنن یا کارای خطرناک بکنن!منتظر شدم بره سراغ اصل مطلب!
جانگکوک:بعضی بچه ها هستن که اگه بهشون بگی اینکارو نکن مطیع و حرف گوش کنن و اطاعت میکنن!
به کشو تکیه داد و دست به سینه به هیونجی زول زد!
جانگکوک:ولی بعضی بچه ها سرکشن؛ حتی اگه بهشون بگی این آتیش خطرناکه و با دست زدن بهش آسیب میبینی بازم میرن به آتیش دست بزنن تا مطمئن بشن!رفت کنار هیونجی!
با استرس بهش نگاه کردم تا ببینم حرکت بعدیش چیه!جانگکوک:پدرم و نامجون برادرم از این مدل بچه ها بودن؛سرکش و شلوغ و هیونجی چشماش مثل اون دوتا شده!
موهای کم پشت هیونجی رو نوازش کرد و به من نگاه کرد-
جانگکوک:شیر براش گرم کن؛توی شیشه شیر پودر ریختم؛به محض اینکه بخوره میمیره!
با بهت به جانگکوک نگاه کردم!
با تته پته گفتم-
جاناتان:و-ولی کوک ای-این درست نیست!
هی-هیونجی هنوز بچست!خنثی ترین و بی حس ترین نگاهی که تاحالا دیدمو بهم انداخت!
حتی یادم نمیاد یونگی هیچ وقت اینجوری بی احساس بهم نگاه کرده باشه!
YOU ARE READING
capten hart _کاپیتان قلب(پس این کلید اصلیه!)
Fanfictionفصل دوم کاپیتان قلب- فصل اول با اسم "قفل های لعنتی" توی صفحه قرار داره=)