part#1 (2)

206 33 10
                                    

این پارت قرار بود دیشب آپلود بشه ولی تازه الان من متوجه شدم که صبه😂🥲
━━━━━━༺༻ ━━━━━━

صدای جانگکوک حواسشو جمع کرد:
÷ماما چیگفت؟

جاناتان:گفت برای هیونجی(قل اول)هیچ مشکلی نیست؛با اینکه یه چشمش سفیده (رنگ چشمش) ولی میبینه و چشم قرمزشم کامل شده!

جانگکوک:هومممم؛خوبه!

یکم مکث-
جانگکوک:میدونی هیونجی خیلی شبی پدرمه!

جان:فکر میکردم گفتی هیچ وقت ندیدیش!

جانگکوک:درسته؛چون جلوی چشمم مرد و من حتی ایده ای هم نداشتم که اون پدرمه!

صاف ایستاد:نمیخوام هیونجی مثل پدرم بشه!

جاناتان:نگران نباش قول میدم به خوبی بزرگ بشه!

جانگکوک رفت سمت لباسای بچه و داشت هم باهاشون بازی می‌کرد و هم تاشون می‌کرد!
جانگکوک:میدونی جان؛بعضی چیزا واقعا به تربیت ربطی نداره!

گیج بهش نگاه کردم:البته که همه چی به تربیت و خونواده ربط داره!

جانگکوک خندید:نه نداره؛بعضی چیزا موروثیه جان-

بهم نگاه کرد:دیدی بچه ها که وقتی یاد میگیرن راه برن چقدر کنجکاون؟

سر تکون دادم!
جانگکوک:معمولا اینجور وقتا باید خیلی مواظبشون باشی چون ممکنه به چیزای خطرناک دست بزنن یا کارای خطرناک بکنن!

منتظر شدم بره سراغ اصل مطلب!

جانگکوک:بعضی بچه ها هستن که اگه بهشون بگی اینکارو نکن مطیع و حرف گوش کنن و اطاعت میکنن!

به کشو تکیه داد و دست به سینه به هیونجی زول زد!
جانگکوک:ولی بعضی بچه ها سرکشن؛ حتی اگه بهشون بگی این آتیش خطرناکه و با دست زدن بهش آسیب میبینی بازم میرن به آتیش دست بزنن تا مطمئن بشن!

رفت کنار هیونجی!
با استرس بهش نگاه کردم تا ببینم حرکت بعدیش چیه!

جانگکوک:پدرم و نامجون برادرم از این مدل بچه ها بودن؛سرکش و شلوغ و هیونجی چشماش مثل اون دوتا شده!

موهای کم پشت هیونجی رو نوازش کرد و به من نگاه کرد-

جانگکوک:شیر براش گرم کن؛توی شیشه شیر پودر ریختم؛به محض اینکه بخوره میمیره!

با بهت به جانگکوک نگاه کردم!

با تته پته گفتم-
جاناتان-ولی کوک ای-این درست نیست!
هی-هیونجی هنوز بچست!

خنثی ترین و بی حس ترین نگاهی که تاحالا دیدمو بهم انداخت!

حتی یادم نمیاد یونگی هیچ وقت اینجوری بی احساس بهم نگاه کرده باشه!

capten hart _کاپیتان قلب(پس این کلید اصلیه!)Where stories live. Discover now