جای من بودی هیچ وقت از این فکرا بیرون نمیومدی یه روز عاشق شدی بهت میفهمونم مین یونگی
رفتن داخل و سمت میز نهار خوری رفتن جونگ کوک روی یکی از صندلیا نشسته بود تهیونگ با دیدنش لبخند زد جونگ کوک که چشمش افتاد به داداشش دوباره بهانه گرفت و دستاشو باز کرد تا یونگی بغلش کنه ولی تا هوسوک رو دید دستاشو سمت هوسوک دراز کرد
&هوپیییییی
✓جوووون هوپییییی
هوسوک با ذوق سمتش پرواز کرد و بغلش کرد
✓اخ کوچولوی خوردنی دونسنگ کیوتم
جونگ کوک با دستای کوچولوش صورت هوسوک رو قاب گرفت و لبخند زد
&میشه تو بهم غذا بدی؟
✓معلومه که میشه دونسنگ شیرینم
هوسوک با خوش حالی روی صندلی وسط تهیونگ و یونگی نشست و مشغول غذا دادن به جونگ کوک شد از این ژرف هم این تهیونگ بود که با حسرت و عشق به عشق 5 سالش نگاه میکرد و غذاش رو میخورد
.
.
.
.
.
و اما این طرف ماجرا خونه خانواده معمولی به اسم پارکخانم پارک: جیمیناااااا امیدوارم مشغول درس خوندن باشی نه بازی با گوشی اگه نمره های کمی بیاری از اینکه توی این خونه نمونی مطمئن باش
و این جیمین افسرده بود که داشت درس میخوند ولی چون توی حفظ کردن درس ها استعداد نداشت همیشه نمره های 17 و 18 با تمام تلاش میاورد ولی اخرش با کتک های اقای پارک ختم میشد که چرا 18 چرا 20 نیاوردی؟ همین امروز امتحان داشت و امتحانش رو 18 اورده بود مثل همیشه کتک خورد ولی با یه چیز جدید با کمربند اینکه اون بدنش شبیه دخترا بود مادرش تنبیهش میکرد زندگیش توی کتک و درد و تنبیه خلاصه میشد اون برای 3 ماهش پول پول پس انداز کرده بود و قرار بود وقتی یکم دیگه گیرش بیاد همه قلک ها و پولاشو جمع کنه و از این خونه فرار کنه چون باهاش مثل برده رفتار میشد جیمین لنگ لنگون سمت بطریی که توش اب یخ زده بود رفت و بطری رو برداشت و روی چشم کبودش گذاشت و اروم و با احتیاط نشست و شلوارکش رو دراورد و به کبودی روی بدنش نگاه کرد و بی صدا اشک میریخت و یخ رو روی نقاط کبود پاش میزاشت
+چرا.. هق.... من انقدر..... بدبختم.... خدایا هق من این زندگیو نمیخوام..... هق نمیتونم دیگه بسه کمتر منو امتحان کن خسته شدم توانی ندارم چرا صدای منو نمیشنویییی... هق.... گناه من چیه؟ من جیکار کردم که انقدر بدبختمم
جیمین پاهای کبودشو تو سینش جمع کرد که شکمش درد گرفت
+اههه هق همه جام درد میکنهجیمین اروم دکمه های لباسشو باز کرد لباسشو دراورد و یخ رو روی کبودی های شکم و سینه تختش کشید اروم بلند شد و سمت ایینه قدی گوشه اتاقش رفت و به خودش توی اینه نگاه کرد تعداد کبودیا و ورم های بدنش انقدر زیاد بود که حوصله شمردنشون رو نداشت دستمال مرطوب رو از یکی از کشو ها برداشت و روی گوسه لبش که پاره شده بود کشید و زخمش رو پاک کرد و شونه رو برداشت و موهای طلاییش رو شونه کرد اون با تمام سادگی خانوادش مثل پسر های اشرافی میموند پوست سفید و موی طلایی و چشمای قهوه ای روشنش عقل ازسر هر پسری میپروند چه اون پسر استریت باشه چه گی و چه بای اکسشوال ولی این خوشگلی رو میخواست چیکار وقتی درد میکشید؟
این زیبایی ارزش کتک خوردن داشت؟ از نظر خودش اصلا ترزشی نداشت
بعد شونه کردن موهاش لباس خوابش رو از توی کمودش دراورد و پوشید و کتاب هاش رو داخل کوله مدرسش گذاشت و جامدادیش و یادش افتاد که یونی فرم مدرسش رو اتو نکرده اروم در اتاقش رو باز کرد که با چراغ های خاموش مواجه شد اروم بدون هیچ سرو صدایی رفت پایین و در اتاق پدر و مادرش رو باز کرد و سمت کماد رفت و در کماد رو باز کرد و اتو رو از داخل کماد برداشت و در کماد رو اروم بست اروم ارم سمت در رفت و از اتاق بیرون رفت خواست در رو ببنده که با شنیدن صدای پدرش متوقف شداقای پارک: دلت بازم کتک میخواد؟
+ببخشید اومده بودم اتو رو بردارم
اقای پارک: یه چیزایی شنیدم
دستای جیمین لرزید
اقای پارک سمتش اومد و یه سیلی توی گوش جیمین زد طوری که جیمین روی زمین پرت شد و گریه کرد
اقای پارک: ببر صداتو هرزه........
های 12 ووت
YOU ARE READING
💎الماس دست نیافتنی💎
Actionیونگی یه مامور مخفی و به اجبار باید از یه جوجه تخص مواظبت کنه این جوجه تخص معروف ترین بازیگر کره ست و از طرف خانوادش طرد شده بخاطر گرایشی که داشته پدر و مادر یونگی توی یک تصادف بعد 13 سالگی یونگی میمیرن و به طرز وحشتناکی دوتا پسرشون فقط زنده میمونن...