PART 11

867 129 51
                                    

دم در بده ها نمیخوای بیای داخل؟

هیچی نگفتم و اومدم داخل که بادیگاردا در رو بستن

+خب دنبالم بیا

دنبالش رفتم سمت اسانسور رفت و منم پشت سرش رفتم

+نمیخوای چیزی بگی؟

با جدیت بهش نگاه کردم که نگاهشو ازم گرفت یه لحظه واستا اون الان ترسید؟
جواب گرفتن نگاهش رو با یه پوزخند دادم

سرش رو انداخت پایین و نگاهش رو به زمین دوخته بود باز صدای بهشتیش تو گوشم پیچید

+ک.. کلا حرف نمیزنی یا.....

حرفش با صدای زنی که گفت به طبقه 12 رسیدید قطع شد

یونگی هنوز داشت رفتار اون بیبی بوی مثلا ایدل رو زیر نظر میگرفت

+بفرمایید

یونگی با سر بهش اشاره کرد که اون اول بره

جیمین بدون هیچ حرفی رفت از اسانسور رفت بیرون و سمت در چوبی قدینی رفت در رو باز کرد که یه باغ کوچیک بود یونگی از اسانسور اومد بیرون کنار جیمین وایستاد جیمین که به این رفتار یونگی یکم عادت کرده بود خودش اول رفت داخل باغ و روی یکی از دوتا صندلی نشست که روی میزش کیک های ظاهرا دست ساز بود اینطور که یونگی فهمیده بود
یونگی هم اومد و روی صندلی روبه روی جیمین نشست
جیمین یه عطسه ریزی کرد و چشماش قرمز شد
یونگی بدون توجه یه دونه از کیک ها رو داخل دهنش گذاشت

_هووم ایدلا هم مگه اشپزی میکنن

+ایدلا ادم نیستن؟

_نه

+هی چطور جرعت....

حرفش با کوبیده شدن دست یونگی روی میز قطع شد یونگی از روی صندلی بلند شد و سمت جیمین رفت و روی میز نشست

_من جرعت هر کاری رو دارم جوجه تخص

+به من نگو جوجه

_زبونت از قدت بلند تره

+ولی تو زبونت به چونت هم نمیرسه برخلاف بقیه گربه ها

_بچه پرو

+خودتی

یونگی از اذیت کردن اون موجود رو عصاب لذت میبرد که متوجه سرخی گونه ها و ریزش اشک از چشمای قرمز جیمین شد

_چته جوجه تخص

+میشه از اینجا بریم بیرون؟

_نه

یونگی بعد گفتن جوابش پوزخند زد

+پس تو همینجا بمون من میرم

جیمین از روی صندلیش بلند شد و خواست بره که یونگی مچ دستش رو گرفت و مانع رفتنش شد

_چیشده کوچولو ناراحت شدی؟

یونگی با لحن طعنه زدن گفت و

+نخیرم ناراحت نشدم بابا بزرگ به گل بابونه حساسیت دارم

_گل بابونه کجاست؟ اینجا فقط علفه

+پشت این بوته گل بابونه و رزه صورتیه حالا هم دستمو ول کن

جیمین دستشو از دست یونگی بیرون کشید و سوار اسانسور شد و سریع رفت پایین و وقتی اسانسور به طبقه 7 رسید از اسانسور پیاده شد و سمت اتاقش رفت و در اتاقش رو باز کرد و به سمت دستشویی اتاقش رفت
در دستشویی رو پشت سرش بست و از توی اینه دست شویی به خودش نگاه کرد

+لعنتی اصلا ایده خوبی نبود برم توی باغم اصلا چرا باید توی باغ من گل بابونه باشه؟ 

جیمین همین طور که غر غر میکرد صورتش رو با اب سرد شست و با حوله خشک کرد در کابینت کنار اینه دستشویی رو باز کرد و مسواکش رو برداشت و خواست مسواک بزنه که یادش اومد لباسای خوابش رو نپوشیده و با این لباسا نمیتونه مسواک بزنه صدایی از بیرون دستشویی اومد صدایی مثل صدای افتادن کتاب جیمین مسواک رو سر جاش گذاشت و اروم دستگیره در دستشویی رو پایین کشید و سرش رو از دستشویی بیرون برد که دید یونگی توی قفسه کتاباش داره اسم کتابارو زمزمه میکنه

_همش هم که رومانه مثبت 18

جیمین از دستشویی اومد بیرون و سمت یونگی رفت

+نخیر علمی تخیلی هم دارم اون رمانا هدیه دوستای نابابم بودن

_باشه ما هم باور کردیم..... رومانات استریته؟

جیمین با خجالت سرش رو پایین انداخت تا گونه های سرخش معلوم نباشه و سرش رو به ارومی به علامت نه تکون داد

یونگی پوزخند زد و یکی از کتابا رو برداشت و روی تخت پرید و وسط کتاب رو باز کرد و شروع کرد به بلند بلند خوندنش

_استفان دست ویلیان رو گرفت و اونو به دیوار پشت سرش کبوند و به جون لباش افتاد و عمیق می مکید و گاز میگرفت...

+نه نه نه نخون بدش به من

_نوچ نمیدم میخوام بخونم

جیمین بالا پایین میپرید تا بتونه کتاب رو از دست یونگی بگیره

+یونگی بدش به من

_اوه جوجه کوچولو فک نکنم بهت اجازه داده باشم اسمم رو صدا بزنی

+ببخشید لطفا بدش به من.....

هایییی

💎الماس دست نیافتنی💎Where stories live. Discover now