PART 12

886 120 29
                                    

+ببخشید لطفا بدش به من

_اوکی بگیرش فقط داشتم میخوندم

یونگی کتاب رو سمت جیمین پرت کرد و کتاب مستقیما خورد تو سر جیمین و جیمین پرت شد زمین و مچ دست چپش شکست

+اههههه ایییی

یونگی با تعجب و وحشت بهش نگاه کرد و سریع از جاش پرید و از تخت پایین اومد و سمت جیمین رفت

_جیمین!!!!! خوبی؟

با دیدن خونی که از سر جیمین میریزه و طوری که دستشو گرفته و با درد اشک میریزه یاد برادر کوچولوش افتاد

_جیمین حالت خوبه؟ میفهمی چی میگم؟

+اییییی نه هق درد میکنه

جیمین دستش رو به سرش زد و با حس مایع گرمی که به دستش خورد دستش رو با ترس و اروم اورد پایین و وقتی چشمش خورد به قرمزی خون کف دستش و جیغ بلندی کشید و بی هوش شد
یونگی جیمین رو گرفت و اروم تکونش داد

_جیمین..... بلند شو شازده بازی درنیار من حوصله کشیدن ناز بچه های تخص و اشرافی رو ندارم.... دِ میگم پاشو لعنتی.... هیچ نگاهبانی اون بیرون هست؟

یونگی جمله اخرشو با داد گفت ولی با نشنیدن صدای هیچ کسی دست جیمین رو روشونش گذاشت و براید استایل از روی زمین بلندش کرد و سریع از اتاق رفت بیرون و چشمش خورد به تلفن کنار دیوار افتاد و سریع سمت تلفن رفت و برش داشت و همون طور که جیمین رو یه دستی گرفته بود شماره دکتری که از بچگی میشناختش زنگ زد یعنی مادر جیهوپ خانم جانگ بهترین دکتر زنی که توی یه بیمارستان ساده برای تفریح کار میکنه

خانم جانگ: بله بفرمایید شما با جانگ لیا صحبت میکنید

_سلام خاله حالت خوبه؟

خانم جانگ: واییییی ببین کی زنگ زده حالت چطوره؟

_خوبم خوبم گوش کن

خانم جانگ: اوکی پسرم بگو

_ببین خاله جون من یه مریض دارم که خیلی خیلی معروفه و نباید کسی بفهمه که......

خانم جانگ: اوه پارک جیمین؟!

_وایستین ببینم شما از کجا میدونید؟

خانم جانگ: اوه پسر سرت ازبس گرم کاره نمیفهمی دیگه همه اخبار مجله ها روزنامه ها همه اسیا دیگه فک کنم بدونن

_چیو بدونن خاله واضح حرفت رو بزن نمیفهمم چی میگی

خانم جانگ: اخ یه دیقه زبون به دهن بگیر بچه دارم میگم دیگه همه میدونن تو بادیگارد و محافظ جیمینی وای خدا یه عکس خیلی کراش ازت توی تلوزیون پخش کرده بودن اوف اصلا نگم برات هوش از سر منشیم برد

_وای خدا عجب گیری افتادما خاله پس تو یه کاری کن

خانم جانگ: جانم بگو پیشی خاله

_لطفاً لطفاً لطفاً فقط و فقط خودت بیا اینجا و این جوجه تخس اشرافی رو چک کن

خانم جانگ: اوه راستی پارک جیمین...... چش شده؟

_حواسم نبود یه بلانسبتی خوردم بیا و جمعش کن

خانم جانگ: اوکی اوکی لوکیشن بفرست من تا 5 دیقه دیگه اونجام

_باشه بجنب فقط خاله

یونگی جیمینو برگردوند داخل اتاقش و اروم گذاشتش روی تخت و پتو رو روش کشید گوشیش رو از توی جیبش بیرون اورد و لوکیشن خونه حیمین رو برای خانم جانگ فرستاد

~بیمارستان خانم جانگ~

خانم جانگ: هی هوسوکا جونگ کوکی بجنبید یه بیمار داریم

&ما کجا بیایم خاله؟

✓راست میگه دیگه مامان ما همینجا میمونیم تو برو به کارت برس

خانم جانگ: نه نه نه نه یه دفتر و خودکار هم بیارید بیمارمون پارک جیمینههههه باورتون میشه؟ هیشششش به کسی چیزی نمیگید ها فهمیدین؟ این یه رازه اوکی؟

✓ناموسا؟ میدونستم یونگی دست گل به اب میده

&هوپی هیونگ یعنی داداش کتکش زده؟

خانم جانگ: هییی زبوناتون رو گاز بگیرید بایس من حالش خوبه بایدم خوب باشه حالا بجنبید دیگه

جونگ کوک و هوسوک دفتر نقاشی هاشون رو برداشتن و سریع پشت سر خانم جانگ حرکت کردن
خانم جانگ به اسانسور که رسید دکمش رو زد ولی وقتی دید اسانسور گیر کرده سریع سمت راه پله رفت و جونگ کوک و هوسوک هم پشت سرش رفتن

خانم جانگ: سریع باشید باید زود برسیم

✓اخ مامان حالا چه عجله ایه خسته شدم

خانم جانگ: یا زود میای یا 2 هفته نمیزارم بری بیرون

&هوپی هیونگ بدووو دیگه

✓اوکی اوکی اومدم

با نهایت سرعت رفتن پایین و هوسوک سویچ ماشینش رو از توی جیبش در اورد و قفل ماشین رو باز کرد و سریع در ماشینو باز کردن و داخل ماشین نشستن

خانم جانگ: بجنب هوسوکا گاز بده

✓مامان بزار من ماشین رو روشن کنم

خانم جانگ: سریع دیگه

هوسوک ماشین رو روشن کرد و......

هاییی

💎الماس دست نیافتنی💎Where stories live. Discover now