{چهارماهبعد}
:پارک یونگپو بهت اخطار میدم همین حالا در این اتاق و باز میکنی!
_هیونگ من نمیخوام اون و بپوشم!
:نمیخوای بپوشیش؟؟
_نه!
:باشه...میرم به کار خودم برسم تو هم برای خرید با پدرت حرف بزن!
بکهیون کمی از در فاصله گرفت و منتظر شد تا پسر بتا گولش بخوره و در رو باز کنه. چند ثانیه بیشتر طول نکشید که سر پسر کوچیک از لای در بیرون زد و بکهیون به سرعت سمت در باز شده حمله کرد.
_هیونگ....هیونگ....گردنم و ول کن خواهش میکنم!
بکهیون همونطور که پشت گردن پسر رو گرفته بود و سمت تختش میکشید با حالت حرصی گفت :
: جرعت میکنی رو حرفم حرف بزنی آره؟؟ چرا حرف گوش نمیدی یونگپو هان؟؟؟
پسر بچه با غفلت بکهیون از زیر دستش فرار کرد و به سمت دیگهای رفت. مستقیم بهش خیره شد و مظلومانه گفت :
_من نمیخوام کت و شلوار سفید بپوشم از اون رنگا خوشمنمیاد!
بکهیون دست به کمر یک قدم به سمت پسر رفت.
:میخوام با هم ست کنیم، چرا متوجه نمیشی که این مراسم لعنتی خیلی مهمه؟؟
۰۰خدای من ارباب بکهیون! فحش ندین!
مادام با لهجهی دست و پا شکستش وسط بحثشون پرید و به سمت امگا و بتا قدم برداشت. به سمت یونگپو رفت و شونههاش رو بغل کرد.
بکهیون با یک تایِ ابروی بالا رفته گفت ::مادام! شما این بچه رو لوس میکنید اون باید به حرفم گوش بده! لطفاً دخالت نکنید.
۰۰ارباب بکهیون...اذیتش نکنید!
یونگپو مظلومانه به زن چسبید و به امگای حرصی خیره شد.
_من میخوام مشکی بپوشم...
بکهیون عصبی به سمت در رفت و همزمان فریاد زد...
:هر چی که میخوای بپوش بتای لجباز! من دیگه بهت کاری ندارم.
امگا به سرعت از پیش نگاهشون خارج شد و یونگپو با نگرانی از زن پرسید :
_هیونگ باهام قهر کرده؟!
۰۰چیزی نیست استرس داره.
_اون برای همه چیز عصبی میشه...
۰۰شما نگرانش نباشید اون خیلی وقته که اینجوریه!
قدمهای محکم و بلندش رو یکی یکی از روی پله برداشت و به سالن طبقهی دوم رسید. پر هیجان در اتاق ریاست رو باز کرد و با دیدن قامتِ کشیدهی زنی با چهرهی آشنا به سرعت عقب گرد تا برگرده که مخاطب قرار گرفت و به ناچار برگشت...
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 ➪ Revenir-----Chanbaek Virsion
Любовные романы◈𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 ➪ #Revenir 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 ➪ Chanbaek 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 ➪ Romance, Angst , Smut , Omegaverse امگا آلفا پس چرا من رایحهٔ سکس و حس نمیکنم؟! تو من ما میدونیم نتیجهٔ عشقی که به تنفر تبدیل شده چیه؟؟ چند سالم بود؟ من و شبیه کی دیدی؟! چه شباهتی ب...