پارت هفتم

358 114 30
                                    


های گایز
رَسا هستم
بازگشت و پخش کنید و بهش عشق بدین
راستی ی نظر سنجی براش گذاشتم چنل فنسی که هفته ای سه بار اپ بشه یا نه
دیگ ببینم چ میکنید

ریشه ٔ مشکلات از کجا بود؟!
سر و کلهٔ اون همه کینه و حرص برای انتقام
اون هم انتقامی که موقتا جز لجبازی و گستاخی و بی ادبی، رو برگردوندن و بی اهمیتی، خبری ازش نبود
امگا ضعیف و نیازمند اما استوار بود
آلفا گرفتار امگایی که حتی مجال برای در کنارش نفس کشیدن هم بهش نمیداد
از کجا دیگه نتونست نگاه از چشم‌هاش بگیره؟!
پنج سال پیش که خبر مریضیش رو شنید و نگران شد؟!
شاید هم همه چیز درست از همون ده سال پیش شروع شد
وقتی پدرش، پسر دوستش رو از فرانسه به چین و در خونشون آورد
خانواده‌ای که در بهت و اندوه مرگ ناگهانی پسر کوچکترشون غرق میشدن با ورود پر سر و صدای یک الههٔ فرانسوی زیبا رو، تغییرات زیادی رو مجبور به تحملش شدن!
تغییراتی مثل حضور وقت و بی وقت پسر بزرگتر خانواده، سر میز غذا!!

: نیازی نیست کارام و بهت توضیح بدم آقای پارک!
+تا هر کجا که میری، میرسونمت
: گفتم نیازی بهت نیست!
با صدای ضعیفی هر دو، آلفا و امگا از هم فاصله گرفتن و نگاهی از پنجرهٔ پایین اومده ماشین،به داخلش انداختن
بچه بتا با اخم ظریفی روی صورت پرسید
-شما...بازم دارین دعوا میکنین؟
امگا چشم‌هاش رو چرخوند و در یک لحظه از شیشه به سمت پسر کوچک خم شد و نگاه شکه‌شدش رو روی خودش تحمل کرد
:ببین پارک‌ کوچک...تنها کاری که در اطراف من نباید انجام بدی حمایت از پدرته پس بذار به ادامهٔ جدالمون برسیم!
اخم‌های پسر کوچک بیشتر در هم رفت
متقابلا با لحن گستاخی اعلام کرد
-اگه به دعوا گرفتن ادامه بدین، بهتره که هرگز هم و نبینین
بکهیون با پوزخند صداداری به عقب برگشت و ابرویی برای مرد بلند قد بالا انداخت
:پسر خوبی تربیت کردی آقای پارک...ظاهرا بلده برعکس خودت روابطت و کنترل کنه!!
آلفا کلافه نگاه خیرش رو به امگا داد
بی توجه به طعنه‌های آشکار بکهیون، دست در جیب روی بدنش خم شد
+لبات و به هم میدوزم امگا!
چشم‌هاش شکه شده درشت شدن
چند لحظه در سکوت بین سه، آلفا امگا و بتا سپری شد و در آخر صدای خنده های یونگ پو سکوت رو‌ بر هم زد
-وای پدر....اخ شما...شما واقعا...
بکهیون همراه با اخم غلیظی روی صورت،‌
عصا به دست،از ماشین مرد، به سمت خیابان حرکت کرد
چانیول با اخم آشکاری به سمت یونگ پو برگشت
+بهتره تو مسائل ما دخالت نکنی یونگ پو!
هشدار داد
جدی و محکم!
هر چه قدر که با پسرش احساس صمیمیت میکرد اما اون باید میدونست که اجازه بیش از حد دخالت کردن در کارهای خودش و امگای گستاخش رو‌نداره
پسر کوچک باحالتی شرمنده به پشتی صندلی تکیه داد
زیر لب زمزمه کرد
-معذرت میخوام پدر!
درست قبل از اینکه چانیول بتونه به سمت بکهیون بره و اون رو برای با خودش همراه کردن راضی کنه، امگا با سوار شدن در ماشین شخصیش به همراه راننده و محو شدن از پیش چشم آلفا، فرار رو به پس دادن جواب در پیش مرد میانسال، ترجیح داد
در هر صورت تا دقایق آینده همراه موسیو تاجر فرانسوی در جایگاه وکیل پیش چشم ارباب پارک چانیول، ظاهر میشد
فکر میکرد که همهٔ اینها برای ثابت کردن جایگاه بالای خودش به اون مرده اما نمیدونست که کارما جواب حرف‌های تند و تیزش رو به بدترین نحو میده
غرق در فکر فرو رفتن و از پنجره به بیرون خیره شدن مانع از اون شد که امگا حواس پنجگانش رو به کار بندازه و رایحه ٔ چوب سوخته رو در ماشین استشمام کنه
چوب سوخته...یک رایحه ٔ آشنا متعلق به یک غریبهٔ پر خطر!

𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 ➪ Revenir-----Chanbaek VirsionDonde viven las historias. Descúbrelo ahora