سلام!
من روونا هستم
قطعا مقدمه پیچیده ای رو خوندید اما باید بدونید من تو این پیچیدگی زندگی کردم...
دیدید بعضی از کلمات چقدر قشنگن که با روح و روانتون بازی میکنن؟
طوری که میتونید با همون چند جمله تا یک ساعت قرمز شدن چشماتون رو تضمین کنید،
عاشق بشید یا یهو هوس قهوه کنید
من مدت زیادی نیست که توی واتپد رمان میخونم اما میدونم که داستان نوشتن علاوه بر یک داستان خوب،به جمله هایی نیاز داره که با روح و روان ادم بازی کنه...پیچیده صحبت نمیکنم...
دیدید توی یک فیلم بعضی از جمله ها بکار برده میشه که تو با خودت میگی واو...! عجب شاهکاری
این دقیقا چیزیه که من درموردش صحبت میکنم
راستش من بیش از حد کتاب میخونم....اونقدر زیاد که نگران کنندست!
اما من خوشحالم چون با کتاب خوندن روحم سفر میکنه و میره توی جسم شخصیتها...اونجاست که من همزمان باهاشون میخندم،گریه میکنم،درد میکشم و لذت میبرم
اونجاست که با خودم میگم این خود بهشته!
قطعا چیزی بیشتر از این برای من وجود نداره
اون جمله ها همون خشت های قصر بهشت من بودن
همونایی که روحم توی هوای بهاری باهاشون پرواز میکرد
این جمله ها انقدر برای من لذت بخش شده بودن که شروع کردم به نوشتنشون....توی گوشه ای از کتاب درسی...ورقه ای که باد هولش داده و روی زمینه
هروقت احساس درد میکردم...هروقت احساس میکردم این ته دنیاست میرفتم سراغ مسکن هام اونارو میخونم...میخوندم... میخوندم تا وقتی همون زندگی جهنم چند لحظه پیش،بهشتی شده بود که حاضر نبودم هیچوقت برگردم
و اما الان من کجا ایستادم؟
توی صدای ذهن تو و دارم بین گوش هات پرواز میکنم تا بهت بگم که همون ادم میخواد مسکن هاش رو باهات شریک بشه!
توی این بوک من قراره نوشته هایی که دیدم...
بریده ای از کتاب...
نصیحت های مادربزرگم
و هرچیزی که بتونه مسکن دردات باشه رو بنویسم...
من قراره احساس ارزشمند بودن بکنم و میخوام که دلیلش تو باشی!
أنت تقرأ
𝗗𝗿𝘂𝗴𝘀|𝗖𝗼𝗺𝗽𝗹𝗲𝘁𝗲𝗱|
القصة القصيرة"مرا در مکثهای میان کلماتم جستجو کن. در لحظات سکوت. همانجاست که من پنهان شدهام. به دنبالم بگرد، زیر سطرهای کتابهای مورد علاقهام؛ سپس بخوان مرا، از روی شیوایی چشمانم؛ در حکایتهای مجهول. همانجاست که من خواهم بود..." - اینجا جملات قشنگی که خوندم...