ظهور

10 2 0
                                    


اوچیهای جوان کنار برادر زخمیش زانو زده بود. مادارا اوچیها، افسانه خاندان اوچیها، آروم اشک می ریخت. با دو دستش دست برادر کوچیکترش رو گرفته بود و فشار می داد. شارینگانش برای اولین بار طرح دیگه ای به خودش گرفته بود، مانگکیو شارینگان ابدی! به لطف ایزونا که چشماشو بهش هدیه کرد دیگه هرگز چشماش ضعیف نمیشد اما اگه این به قیمت از دست دادن برادر عزیزش بود...
مادارا *آروم اسمشو صدا زد* ایزونا... سعی کن هوشیار بمونی.
ایزونا متوجه لرزش صدای برادر بزرگش شد. نمی خواست برادرش اینجوری باشه.
ایزونا *لبخند تلخی زد* برادر... کار من دیگه تمومه...
مادارا *حرفشو قطع کرد* نه! من هنوز باهات کار دارم ایزونا! تو قرار نیست بمیری!
ایزونا: برادر...
ادامه حرفشو سرفه خونیش قطع کرد. دل مادارا لرزید. دیدن ایزونا کوچولوش توی این حالت براش مثل یه شکنجه بود! با نگرانی دستمال کنارشو برداشت و خون های دور دهن ایزونا رو پاک کرد. همه اینا تقصیر اون سنجوی عوضی بود!
مادارا: ایزونا انرژیتو حفظ کن و سعی کن حرف نزنی.
ایزونا *به سختی حرف زد* میشه واسم آب بیاری؟
مادارا سرشو تکون داد ولی به یاد اورد برادرش حالا دیگه چشمی برای دیدن نداره.
مادارا *با دست اشکاشو پاک کرد* حتما ایزونا.
از جاش بلند شد و رفت توی آشپزخونه خونه چوبی کوچیکشون که براش آب بیاره. از قبیلش متنفر شد. اگه این قبیله لعنتیش یکم توی نینجوتسوی پزشکی مهارت داشتن می تونستن ایزونا رو نجات بده. هاشیراما... اون بهشون پیشنهاد کمک کرد اما مادارا ردش کرد. چرا؟ چونکه نمی خواست به سنجوها مدیون شه. درضمن، حق با برادرش بود. سنجوها ده ها اوچیها رو کشته بودن، چرا حالا باید بهشون اعتماد می کرد؟ درسته که هاشیراما فرق داشت اما بقیشون... .
-تو کی هستی؟
با صدای ضعیف برادرش به خودش اومد. دوید رفت توی اتاق ایزونا. صحنه ای که می دید غیرقابل باور بود. یه شینوبی مرموز با شنل و کلاه و ماسک سیاه برادر عزیزشو بلند کرده بود.
مادارا *داد زد* بزارش زمین!
به سمتش حمله ور شد تا ایزونا رو از دستش بگیره اما با شنیدن صدای شینوبی میخکوب شد.
شینوبی: تو نتونستی از ایزونا محافظت کنی. حالا نوبت منه!
مادارا تعجب کرد. این صدای یه دختر بود! ولی این چیزا الان اهمیت نداشت، دوباره به سمت شینوبی حمله کرد اما شینوبی در یک چشم به هم زدن ناپدید شد. تلپورت کرد؟! همونجا مات و مبهوت ایستاد. الان ایزوناش رو دزدیدن و اون نتونست هیچ کاری بکنه؟! دو زانو افتاد روی زمین.
مادارا *داد زد* ایزونا!

روزی که تو را دیدمWhere stories live. Discover now