پارت ۵

743 175 123
                                    

" نمی خوای بلند شی؟" این بچه‌ زبان نفهمی را کامل کرده بود

با زبان درازی به بیول نگاه کرد " جام اینجاست " در آغوش پدر تیر خورده‌

بیول با تأسف سر تکان داد
برادرش هیچ برنامه ایی برای تربیت فرزندش نداشت؟

آرام پچ پچ کرد " عمه جان بابایی حالش خوب نیست بیا پایین"

سر تکان داد و تخس زبانش را دراز کرد " ییبو گفته جام اينجاست "

جایش کجا بود؟
یعنی خوابیدن روی قفسه سينه برهنه پدری که تیر خورده بود ؟

" نمی یایی پايين نه؟"

سينه پدرش را بوسید " ییبو گفت تو اینجا باشی زودی خوب می شم" حاضر بود قسم بخورد ییبو هیچ گاه همچين حرفی نزده است و تنها این پسر بچه ی تخس از خودش چیز هایی را سنتز می کند

بیول با این سرتق کوچک چه می کرد؟

صدای قدم هایی که کل یک متر پشت در را صد بار طی کرده‌ بود در اتاق می پيچيد
کاش می رفت
کاش می فهمید هیچ زمان مناسبی را انتخاب نکرده است
ییبو هنوز انقدر قوی نشده بود که‌ با دیدن آن ها جوری رفتار کند که یعنی آب از آب تکان نخورده است
بلکه در این شرایط بیماری هم بیشتر تحریک می شد

ییبو نمی توانست‌ جلوی خودش را بگیرد و رانگ هم وارد این درد سر میشد، دردسری که رانگ را وارد یک ورطه سهمگین می کرد

ییبو تا می توانست سعی داشت که رانگ کوچکش در یک محیط سالم زندگی کند ،محیطی خالی از سموم گذشته

" بهش بگو بره ، ازش خوشم نمیاد" پسرک دو دقيقه رفته بود با یو یو جانش بیرون بگردد که متوجه‌ جان شده بود
هنوز از جان به خاطر بی پسوند و پیش وند نام ییبو را گفتن عصبی بود
حافظه اش مثل پدرش خوب کار می کرد

پسرک می دانست در گذشته با پدرش چه کرده اند که در برابر همه آنها گارد می گرفت؟!
گذشته ایی که بیول تنها آن را شنیده بود و شب ها از شدت رنجی که برادرش کشيده بود با قرص می خوابید
بیول چگونه توانسته بود چهار سال در خواب باشد و ییبو را آنگونه مجازات کنند؟!

با فکر به گذشته دردناک ییبو چشمانش تر شد
این حالت ها عجيب نبود
خیلی وقت ها تجربه اش می کرد

با دیدن حرکت عاشقانه رانگ چشمانش تار شد اما این بار از شوق
رانگ که بود برادرش یک دلیل برای زندگی داشت
هیچ گاه یادش نمی رود وقتی رانگ برای اولین بار در شش ماهگی اسهال و استفراغ شدید گرفت
ییبو سرگشته بود
از این طرف به آن طرف می رفت
بیمارستان را روی سرش گذاشته بود
آیا پسرش خوب میشد؟
مردی که با یک نگاه حرفش را می رساند اکنون پریشان به دهان دکتر ها خيره بود

پزشک گفته بود این طبیعی است و هیچ کودک تا به حال به خاطر یک گرما زدگی ساده به مشکلی بر نخورده است اما ییبو نمی فهمید

🔺️برموداWhere stories live. Discover now