با شيطنت عکس را برای جان فرستاد
" گه گه جذابیتم باهات چی کار کرد؟"عکس به سرعت دانلود شد ، در همین یک روز گذشته موهایش را کوتاه کرده بود و آن سیم لعنتی پدرش....
با دیدن پسرک زيبا و جذاب برای هزارمین بار عاشق اش شد
" هی هی پسر کوچولوی من ! کی بهت گفته انقدر قشنگ و دوست داشتنی باشی؟"دستش را روی میکروفن فشرد و صدا ضبط شد" گه گه می بینی منو ؟ فکرشو کن وقتی بزرگ شم چه جوری دل و دینت می ره برای من....اوه گه گه چی چی شد که من با این همه زیبایی و کمال برای تو شدم ؟ "
نگاهش در عقربه های ساعت چرخيد
او ییبوی یکی یک دانه اش بود اگر یکی از قرار های کاریش را از دست می داد اتفاق خاصی رخ نمی دادبا ظاهر شدن عکس جان سريع تماس تصویری را قبول کرد
چهره ی زيبا و چشمان سرخ جان نشان از بی قراری او بود
" عروسکم کجاست؟"
موبایل را روی جا موبایلی اش گذاشت و با شکم روی تخت جان دراز شد" عروسکت تو تخت و اتاقته ،همون جایی که تو نیستی "
جانم لبخند عمیقی زد" رفتی خونه ما؟"
محکم و پشت سر هم سر تکان داد " اوهوم...تنهام گه گه...تو نیستی منم حوصله اون داداش بی خاصیتت رو ندارم "
جان می توانست از بالای سرش حرکات پاهایش را ببيند که چپ و راست می کند " عروسکم شلوار نپوشیده؟" برادرش به هر حال در خانه بود و عروسک او برهنه...جان کمی بیش از حد روی بدن ییبو حساسیت داشت!
محکم سرش را بالا انداخت " دوست دارم تو تختت لخت باشم " و جان با کمی دقت متوجه شد پسرک حتی پیراهن را هم به تن نکرده است، با تردید لب زد " عروسک، به جز شلوار و پیراهن دیگه چی نپوشیدی؟"
با شيطنت به جان خيره شد و یک دفعه از جا برخواست و چهار زانو در برابر جان نشست
پسربچه برهنه و عریان بود!
آیا در اتاق را قفل کرده بود تا از حضور ناگهاني هر شخص دومی جلو گیری کند؟
ESTÁS LEYENDO
🔺️برمودا
Romanceورس تفاوت سنی ۸ سال الان چهار سال از بهم خوردن نامزدی دو پسر خاله می گذره ...یکیشون که جان باشه زندگی عاشقانه ایی رو از سر گرفته و اون یکی که ییبو باشه به اتهام خیانت روز و شب به فکر خلاص شدن از زندگیه