**قبل از خوندن ووت بده قشنگ جانم🥰**
جیغ می کشید و با دشمن های خیالی اش می جنگید
" از آران به برمودا از آران به برمودا "
ییبو بی توجه به پر حرفی های او درحال کادو کردن بسته ی شایوا بود
" با شما هستم " دست به کمر با لج به پدرش خيره بود
مرد کلافه بود، محض رضای خدا نمی توانست یک جعبه ی کوچک را هدیه کند
" چی می گی ؟"به سدی که با کوسن ها ساخته بود اشاره کرد " دشمنا بهم حمله کردن، آلان اسیر شدیم "
ییبو همچون یک احمق به تمام عیار نگاهش را در هوا چرخاند " بله ؟"
رانگ با عصبانيت جیغ کشید " برمودا میگم اسیر شدیم"
ییبو جعبه را گوشه ایی رها کرد " آلان ديگه اسیر شدیم، بذار من به کارم برسم "
" بگو حوصله منو نداری " و با اخم های درهم کشيده از پدرش دور شد
" همین قهر پسر خان رو کم داشتم " این را زیر لب زمزمه کرد و به دنبال پسرش راه افتاد
" بیا بازی کنیم "
روی تخت کوچکش نشسته بود و بی توجه به ییبو پاهایش را روی زمین تکان می داد
ییبو روی زمین کنار پایش نشست " پسری؟"
" خونه خاله مروی که می رم خیلی بهم خوش می گذره
خاله مروی منو می بره پارک
با هم می ریم خرید
تازه با عمو ، شوهر خاله مروی رفتیم علفای هرز باغچه ش رو کندیم
جوآه بهم خوراکی خوشمزه می ده
حتی پسرای خاله مروی باهام خیلی خوبن "" پس وسایلتو جمع کن برو " ییبو همانند یک کودک دو ساله با غیض گفت و اتاق را ترک کرد اما هنوز از چهارچوب در اتاق خارج نشده بود که بغض رانگ شکست
" ولی من تو رو می خوام...تو هم وقتی هستی هیچ بهم توجه نمی کنی ، همه توجهت به شایوا هست "
پدر ِ دو ساله راه رفته را بازگشت و پسرکش را در آغوش کشيد
محکم فشارش داد، آنقدر محکم که پسرش مطمئن شود این آغوش جز برای او نیست" شایوا خر کیه پدر سگ؟"
بچه فین فین کوتاهی کرد " واسش کادو خریدی"
" خریدم دلش شاد بشه"
در چشمان پدرش زل زد " بگو بره، من مامان نمی خوام...من فقط تو رو می خوام...فقط تو بابا" لب های کوچکش لرزید و در آغوش ییبو پنهان شد
پدرش او را محکم به خود فشرد
آن ها متعلق بهم بودند
نیمی از همدیگر!" الان اسیر شدیم"
ییبو لبخندی زد و پا به پای پسرش جلو آمد " خیلی خب پشمک خان بگو ببینم چه جوری دشمنا رو دور بزنیم؟"
KAMU SEDANG MEMBACA
🔺️برمودا
Romansaورس تفاوت سنی ۸ سال الان چهار سال از بهم خوردن نامزدی دو پسر خاله می گذره ...یکیشون که جان باشه زندگی عاشقانه ایی رو از سر گرفته و اون یکی که ییبو باشه به اتهام خیانت روز و شب به فکر خلاص شدن از زندگیه