پارت ۲

1.1K 223 280
                                    

فیکشن هپیه🏳️‍🌈

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

فیکشن هپیه🏳️‍🌈

(( بی حوصله از شيشه به خیابان می نگریست
چقدر آن معلم لعنتی صحبت می کرد

بنجامین از زیر میز پایش را لگد کرد " احمق گوش بده"
هیجان داشت،  فکر این‌که جان اکنون در آن ماشین گرم و نرم نشسته‌ است‌ دیوانه اش می کرد

باران بی رحمانه می باريد
"وانگ ییبو!"

صدای فرياد زن باعث شد ییبو از تصویر ماشین جان چشم بگیرد و با کلافگی به او خيره شود
" از کلاس من برو بيرون اگر فکر می کنی واست مفید نیست " حقیقتا ییبو از نظر تئوری و ریاضیات داغان بود

" باشه،  يکی از دوستای صمیمیم عالیه تو این زمینه می گم اون کمکم کنه " و در برابر چشمان متعجب معلم با دو از کلاس‌ خارج شد
بله شیائو جان یکی از نبوغ مهندسی بود و حل این مسائل پيش پا افتاده برای او کاری نداشت اما آیا زمانی که کنار هم بودند فرصت آموزش ریاضیات را داشتند؟

جان تا حدودی مقرراتی و منظم بود و ییبو با لباس های خیس قصد داشت روی صندلی ماشین او بنشیند؟

صبح هرچه مادر اصرار کرده بود چتر ببرد سرباز زده‌ بود و اکنون‌ بارش باران....

کیفش را روی سرش گرفت " به هر حال که چهار تا کتاب مهم نیست ،خودم مهم ترم" سپس با دو فاصله در حیاط مدرسه تا ماشین جان را طی کرد

با این پسر بچه لوس چه می کرد؟
گاهی حس می کرد در این رابطه با اخلاق های خاص ییبو رو به فرسايش است
سر کلاس بود و بدون توجه به درسی که معلم می داد پی در پی پیام می داد
" گه گه بیا دنبالم "

" گه گه دلم واست تنگ شده‌ "

" آه گه گه دیشب تو اصلا حواست بهم نبود "

"گه گه من دلم تایتانیک می خواد "

" گه گه چرا به بو دی فکر نمی کنه؟"

" آخ گه گه این معلممون گفتم بهت مرده و منو می خواد؟"

" گه گه ، گه گه قد بلندم من به جینهو حسودی می کنم"

🔺️برموداDonde viven las historias. Descúbrelo ahora