پارت 10

3.6K 613 146
                                    

روز بعد :

یه روز از حوادث متشنج کننده وضعیت داغون عمارت گذشت،همه ماجرا ها اگرچه تویه شب اتفاق افتاد ولی برای جونگ کوک وجیمین توی دو بعد متفاوت سختیهای خودشو داشت
برای جونگ کوک، شنیدن خبر پدرشدنش شیرین ولذت بخش اما ترسناک بود چون باید بیشتر از قبل احتیاط میکرد تا کوچیکترین آسیبی به معشوقش و شکوفه کوچولوشون نرسه .برای یه شخصیت مافیایی و قدرتمند مثل جونگ کوک که هر لحظه از زندگیش پر از حادثه وخطره این معجزه میتونست خیلی بهش روحیه بده
واما جیمین،فک نمیکرد این موضوع به ضررش تموم بشه ،اون یه امگا ی آلفا نما بود واز این قضیه هیچ شکایتی نداشت اما اینکه از زبون جونگ کوک اون حرفا رو بشنوه حس خیلی بدی داشت، اون عوضی خیلی خوب تونست دست رو نقطه ضعفش بزاره ،نقطه ضعفی که جیمین تا به حال قدرتش و توی اون میدید انگار اونطورکه فکر میکرد نبود
درسته خودش سه سال پیش از پدرش درخواست یه عمل جراحی کرد تا رحمشو بیرون بکشن و به بعد امگاییش هویت تازه ای ببخشن ولی دیشب برای اولین بار احساس پشیمونی کرد،اگه تنها یه درصد از حرفایی که جونگ کوک زده بود راست باشه و یونگی بخاطر همین هیچوقت بخاطر ازدواج پیش قدم نشده باشه این یعنی برای هم حکم سکس پارتنرو داشتن؟اگه آلفاش اونو برای خودش میخواست چرا برای داشتنش تلاش نکرد؟چرا بعداینکه فهمید محکوم به یه ازدواج از پیش تایین شدست نجاتش نداد؟نه نه بس کن اون خودش خواست تو این موضوع دخالت نکنه وگرنه پسر آلفا چندین بار بخاطرش اقدام به خودکشی کرد و از جونش گذشت پس نمیتونست این باشه
جونگ کوک فقط میخواست روحیه جنگندشو تخریب کنه و تا حدودی موفق شده بود، هر چند بعد جواب تند و وحشتناکی که از جیمین گرفت ذهن پر مشقلش درگیر شد ولی به روی خودش نیاورد ،صبح زود وقتی روشنایی نور ماه هنوز توی آسمون خودنمایی میکرد همراه افرادش عمارت وترک کرد و تا خود ظهر خبری ازش نشد تا اینکه چند دقیقه بعد درست وقتی که جیمین آماده بیرون رفتن شده بود پیداش شد

بایه دسته گل شیپوری قرمز رنگ که جیمین واقعا ازشون متنفر بود ...

یئون هیجان زده خودشو تو بغل جونگ کوک انداخت وبوسه ای روی گونش گذاشت
&این چیه جونگ کوکا؟برای منه؟
_معلومه که برای توعه مگه جز تو کس دیگه ایم اینجا خونه داره ؟
با دست به قلبش اشاره کرد و لبخند جذابی زد ،میتونست نگاه خیره جیمین وحس کنه آره همین ومیخواست دوست داشت به امگا بفهمونه چقدر زندگیش و دوست داره وعاشق دوست پسرشه همینطور میخواست بهش بفهمونه که چقدر حضورش تو این خونه و زندگی اضافست
_یه چیز دیگه هم برات دارم بیبی
با چشمای حریصش تو چشمای صادق آلفا نگاه کرد تا اینکه یه دسته کلید جلوی صورتش قرار گرفت
_حالا میتونی عمارت خودتو داشته باشی ملکه من
یئون شوکه و خوشحال نگاهشو بین کلیدو جونگ کوک چرخوند و با بالا آوردن دست لرزونش اونو ازش گرفت
&این ...واقعا
_این که چیزی نیست من حاضرم برای خوشحالیت هر کاری بکنم
&ج...جونگ کوکا !
_یئون
+عق...یکی برام آب قند بیاره حس میکنم الانه که بالا بیارم
یئون هوفی از سر حرص کشید ،اما خیلی زود پوزخند خبیثانه ای زدو مخاطب جیمینی که داشت بند کفشاشو میبست گفت
&درکت میکنم، اگه منم جای تو بودم عقم میگرفت خوشحالم که مثل تو بی مصرف نیستم
گره آخر کفشش وبست و صاف سر جاش ایستاد !نگاه تند به امگای گستاخ انداخت که یئون ناخودآگاه دست جونگ کوک و بین دستاش گرفت ،لعنتی اون طوری نگاهش میکرد که انگار قراربود با همون نگاه بکشتش
قدم زنان سمت اون دونفر رفت،یئون پشت جونگ کوک پناه گرفت تا از این طریق به جونگ کوک بفهمونه جیمین قصد انجام کاری و داره
جونگ کوک خنثی نگاهی بهش انداخت ،لباسای تنش زیادی تنگ و بدن نما بودن و ترقوه های سفید وبرجستش به راحتی خودنمایی میکردن اگه یئون همچین لباسی می پوشید مطمئنا تا یه هفته تمام توی خونه زندانی و تنبیه میشد اما جیمین جایگاه متفاوتی داشت ...
اون سهمی از زندگی آلفا نداشت و برعکس پس نمیتونست بهش امرو نهی کنه
جیمین نیشخند معنا داری به چشمای میخ شده ی جونگ کوک روی بدنش زدو با بستن دکمه اول لباسش زمزمه کرد
+تو همیشه چشمت دنبال اموال این و اون مستر؟
جونگ کوک نگاهشو به اجزای صورت امگا دادو متقابلا نیشخندی زد
_داشتم با خودم فکر میکردم که چطور یه امگا میتونه خطرناک باشه و همزمان متعلق به دونفر یا حتی بیشتر از چندین نفر باشه
به خوبی متوجه نیش و کنایه های مابین جملاتش شد
پس آلفا راجبش چنین افکار روان پریشانه ای داشت
+مهم اینه که اون امگا قلبش متعلق به کیه بقیش اهمیت زیادی نداره...آم فقط اینکه تو الان داشتی راجب دوست پسر جون جونیت نظر میدادی دیگه درست نمیگم؟
سرتا پاش به یکباره غرق سرما شد نکنه ...نکنه اون امگا راجبش چیزی میدونست ؟
جونگ کوک اخم ریزی کرد و نگاه گیجی به جیمین انداخت
_سعی داری چی و ثابت کنی؟
جیمین با کج کردن سرش به یئون اشاره کردو چشمکی به جونگ کوک زد
+حواست به دور و برت باشه جئون این یه نصیحته شایدم یه هشدار
جیمین بعد گفتن این حرف سوییجشو از روی میز برداشت واز عمارت خارج شد
جونگ کوک نگاهی به یئون انداخت که امگا از ترس اون چشما لحظه ای قلبش ریخت ،اما خیلی زود خودشو جمع و جور کردو با گرفتن شکمش ناله یواشی کرد تا حواس آلفارو از حرفایی که امگا زد پرت کنه اون امگا از اون چیزی که فکر میکرد زرنگ تر وباهوش تر بود
$ک...کوکی...من باید استراحت کنم
جونگ کوک حرف دیگه ای نزد دستشو زیر پا وپشت کمر امگا بردو براید بغلش کردوگذاشت یئون بهش تکیه کنه جیمین،اون فقط میخواست افکارشو درگیر کنه پس نباید زیاد به حرفاش اهمیت میداد و خودشو درگیر این محملات میکرد
هردو باهم وارد اتاق مشترکشون شدن ،آروم بدن یئون و روی تخت گذاشت وبه چشمای درخشانش نگاه کرد
_حرفاش ذره ای روم تاثیر نداره پس نمیخواد نگرانش باشی من به تو بیشتر از چشمام اعتماد دارم میدونم کار احمقانه ای نمیکنی
وبا پایان جملش فشار کمی به بازوی یئون آورد ،فقط یئون میفهمید این ریکشن جونگ کوک از سر بی اعتمادی جزئی که تو این چند ماه اتفاق افتاده
جیمین ماهرانه افسونگری میکردو از هر روشی سعی میکرد ذهن آلفارو تحت سلطه خودش بگیره اما کورخونده بود !یئون نمیذاشت طعمه ای که سالها در حسرت شکار کردنش و داشت به همین راحتی از دستش در بره نه حالا که همه چی داشت طبق برنامش پیش میرفت
حالت مظلومی به خودش گرفت وبا گذاشتن دستاش روی دست عضلانی جونگ کوک اونو ازخودش جدا کرد
&چرا عشق من انقدر پریشونه؟
_این روزا هیچ کس عصاب درست حسابی نداره منم آدمم دیگه
دستشو جلو بردو روی صورت جونگ کوک گذاشت
&میدونی از چی بدم میاد ؟اینکه دیگه بهم اعتماد نداشته باشی و...آه نمی ترسی منو از دست بدی ؟
نگاه جونگ کوک از کلافگی به خشم تغییر کرد،شونه های یئون و توی دستاش گرفت وفشار کمی بهش آورد
_جرعت داری یه بار دیگه تکرارش کن
&جون‌‌‌.‌..جونگ کوک من
_یه بار دیگه این حرف واز دهنت بشنوم خون به پا میکنم
پوزخندی توی دلش به خوی وحشی گرانه آلفا زد ،خوشبختانه هنوز افسار اون گرگ چموش و مغرور توی دستاش بود واین حس مالکیتی که بهش داشت نشون میداد هنوزم پیروز این نبرده
&باشه عشقم بب‌..خشید ناراحتت کردم ...ا اصلا هر چی تو بگی
به نظر میرسید که آلفا کمی آروم تر شده چون دیگه خبری از فرمونای طلایی رنگ تندش نبود
_بار آخرت باشه
$هرچی تو بگی
کوک دستاشو دو طرف سر امگا گذاشت وبا پایین بردن سرش بوسه ی سریعی به لبهاش زد
_ خوشحالم بچم داره تو وجود تو رشد میکنه
&مرسی بهم دادیش ددی
جونگ کوک نیشخند معنا داری زدو اینبار بوسه ای روی شکم امگا کاشت و وجودش در لحظه از احساسات دروغینی که اونو در بر گرفته بود پرشد شاید حقیقت از اون چیزی که فکر میکرد بهش نزدیک ترو آینده واقع بینانه ترین چیز ممکن برای اثبات این وقایا بود

𝓼𝓽𝓪𝔂 𝔀𝓲𝓽𝓱 𝓶𝓮Donde viven las historias. Descúbrelo ahora