پارت23

3.7K 613 123
                                    


جونگ کوک تلوتلوخوران از پله ها بالا رفت ،اونقدر مست بودکه حتی هویت خودش و نمی شناخت اما با این حال افکار متشنجش که به فردی به اسم کیم جیمین ختم میشد کاملا سالم سرجاش بود
اون باخودش عهد بست،عهدی ابدی که باید جزئیاتش و به پسر محبوس شده توی اتاق انتقال میداد شاید اینجوری میتونست یکم فاصله بینشون وکمتر کنه
پشت در سرخوردو روی کاشی های سرد نشست ،خنده ای از سر جنون کردو بار دیگه محتویات تلخ وگس الکل و وارد دهنش کرد و در همون حال شروع به حرف زدن کرد
_نمیدونم از کجا باید ...(سکسکه )شروع کنم ،نمیدونم رابطمون راه بر گشتی داره یانه ولی (سکسکه)میخوام چیزی که توی قلبم(سکسکه )هست وبهت بگم اصلا ...اهمیتی نداره که منو چجوری میبینی چون (سکسکه)من تصمیممو گرفتم ...تصمیم گرفتم زمزمه های قلبم وبشنوم، اینبار به جای اینکه با عقلم فک کنم و تصمیم بگیرم از قلبم استفاده کردم ...ا...اون به من دروغ نمیگه، چون عاشق تو بودن دروغ نیست
عشقت بها داشت جیمین ،ومن تازه فهمیدم خیلی وقته اسیرت شدم ...(سکسکه)توی لعنتی راست میگفتی من کور و کر شده بودم...اعتمادم نسبت بهش اونقدر زیاد بود که چشمامو روی واقعیت بستم تا توی دنیای دروغینم زندگی کنم ولی دیگه بسه ،هرچی دیدم وکشیدم بسه من میخوام اینبار دلم وبسپرم دست کسی که زندگی باهاش هرچقدر سخت اما شیرینه جیمین لطفا ترکم نکن، باهام بمون قول میدم همه چی و جبران کنم قسم میخورم تا آخرین لحظه زندگیم برات بجنگم التماست میکنم تنهام نزار ،من از تنهایی میترسم وبیشتر از اون نداشتنت منو میترسونه پس هیچوقت ...دیگه هیچوقت حرف از رفتن نزن ،منو روانی نکن پادشاهم بمون وببین چجوری تورو به اوج میرسونم

بار دیگه بطری و روی لبهاش گذاشت ،حجم زیادی و وارد دهنش کرد طوریکه باریکه قرمز رنگ تیره از کناره های لبش سرازیر شد

_آه...میخوام بهت بگم تو بهترین کسی هستی که توی کل زندگیم دیدم، سرسخت ترینشون وجسور تر از هر کسی ...تو هرزه نیستی،خراب نیستی ،عیاش نیستی بابت همه ی حرفایی که بهت زدم از ته قلبم پشیمونم اما خوشحالم!از اینکه تونستم بالاخره ویژگی های درونیتو کشف کنم ،از اینکه تونستم بالاخره الماسم و از بین سنگ استخراج کنم با این تفاوت که برخلاف حرفات تو هنوز کنارمی...

آیا حرفاش واقعیت داشت؟امگای بار دار هنوزم پشت در زندانیکه آلفا براش به وجود آورده بود منتظر بود؟
به سختی کلیدو توی قفل در چرخوند و درو باز کرد

باز کردن در مصادف شد با شوکه شدن ترو آلفای دل شکسته ،مجنون زده تخت خالی وبهم ریخت ترسیده چنگی به موهاش زدو فورا سرشو برگردوند دیدن کمد خالی از لباس ،جای خالی چمدون حسی مثل خالی شدن آب یخ روی سرش داشت همسرش،امگاش کجا بود؟حتما داشت باهاش شوخی میکرد مگه نه؟اون ...اون هیچوقت تو همچین وضعیتی رهاش نمیکرد جیمین تا این حد خودخواه نبود ؟
_جیمینننننننن!!!دروغه...ت..تو منو ول نمیکنی ،نه نه این اجازه و بهت نمیدم

𝓼𝓽𝓪𝔂 𝔀𝓲𝓽𝓱 𝓶𝓮Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang