پارت17

3.4K 652 236
                                    

+من انجامش میدم جونگ کوک
جونگ کوک دستاشو دوطرف بدنش روی دیوار گذاشت و اونو بین حصار دستاش اسیر کرد
_همچین غلطی نمیکنی
+ما فقط داریم نقش بازی میکنیم پس یه جوری رفتار نکن انگار واقعا برات مهمم
_جیمین منو روانی نکن !!
جملشو با فریاد تو صورت جیمین کوبید تا اونو از تصمیم بچگانش منصرف کنه ،اون درک نمیکرد که این معامله قراره چقدر به ضررشون باشه ، اگه شکست بخورن باید همه چی و فدای آدمای گرسنه و شیاد مافیا کنن
+ چه بخوای چه نخوای من اینکارو انجام میدم جئون و مطمئن باش برنده ازش بیرون میام اگه باهام همکاری کنی و مثل یه بزدل ترسو جا نزنی
جونگ کوک تکخندی زدو موهاشو با حرص عقب فرستاد ...جیمین !جیمینن!!جیمیننن!!داشت چه بلایی سر زندگی و جایگاهش میاورد؟مطمئنن خود خواهیا و تکبر بی جای پسر امگا قرار بود امشب کار دستشون بده اما اگه به هر نحوی اونا سر بلند از این نبرد بیرون بیان ،حتما تنبیه وحشتناکی وکه برای پسر درنظر گرفته بود اجرا میکرد هرچی نباشه اون غرور آلفاییشو به سخره گرفته بود و مدام ازش سرپیچی میکرد
_تو منو چی فرض کردی ؟یه احمق؟قیافم شکل اوناییه که بخاطر منفعت خانوادشون و فدا میکنن ؟؟؟
خانواده؟چه واژه ی غریبانه و در عین حال آشنایی اونم از زبون پسر آلفا که همه زندگیش در گرو یه نفر بودو هیچکس و وارد قلب تاریکش نمیکرد چطور اونو عضوی از خانوادش به شمار میاورد وقتی هیچوقت ازش محافظت نکردو از هر لحظه برای زخم زدن بهش استفاده کرد؟
اخم غلیظی روی ابروهاش شکل گرفت و اونو به عقب هل داد که جونگ کوک چند قدم ازش فاصله گرفت و شوکه نگاش کرد چرا تصور میکرد اون منصرف شده و قراره به این بازی مسخره خاتمه بده؟
+چیزی و به زبون نیار که هیچوقت عملیش نکردی ،تو هیچوقت برای من مثل خانوادم نبودی .خانوادم هیچوقت بهم آسیب نزدن، تحقیرم نکردن بهم تهمت نزدن اما تو بدون هیچ مدرکی فقط نابودم کردی و حتی وقتی بخاطر توی لعنتی زخمی شدم باهام خوابیدی حتی به این فکر نکردی که چه بلایی سر من میاد بازم جرعت داری منو خانوادت خطاب کنی و بهم انگ خودخواه بودن بزنی؟
چشماشو روی هم فشار دادو دستاشو روی شونش گذاشت ،قبول داشت زیاده روی کرده جفتشون توی این رابطه مقصر بودن اما این دلیل نمیشد برای انتقام گرفتن از هم اینطور پیش قدم شن و هم و توی خطر بندازن
_اون لعنتی خیلی باهوشه، پدرم همیشه بهم هشدار میداد ازش دور بمونم و هیچوقت باهاش وارد معامله نشم اما تو ...همسر من ،امگای من جلوی چشمای من حرفاشو تایید میکنی و میذاری هر غلطی دلش خواست بکنه؟نه نمیتونم این و بپذیرم
دستاشو پس زدو سرشو به علامت تاسف تکون داد
+همیشه فکر میکردم قدرتمندی . دلم خوش بود به اینکه حداقل برای یه ذره هم که شده عرضه وایسادن جلوی همچین موشای کثیفی و داری اما حالا میبینم که چقدر اشتباه میکردم، پدرت لوس بارت آورده درست برعکس پدر من میبینی؟بین منو تو زمین تا آسمون فاصله است اگه بخوایم باهم کنار بیایم باید باهم همراه باشیم و این فاصله رو به صفر برسونیم حالا هم من میرم بدون تو هم میتونم مبارزه کنم مثل همیشه توهم میتونی آخر کار بهم بپیوندی مثل زمانیکه تو یه قدمی مرگ باهام همراه شدی بهش فکر کن

𝓼𝓽𝓪𝔂 𝔀𝓲𝓽𝓱 𝓶𝓮Donde viven las historias. Descúbrelo ahora