پارت هفتم :«اولین»
گاهی اولین تجربه ها درس بزرگی به آدمی میدن، اولین شکست، اولین بوسه، اولین عشق، اولین اشتباه، و و و
قدرت این اولین ها به گونه ایست که میتونه آدمی رو از عاشقی، از عشق، از زندگی و و و متنفر کنه و گاه برعکس انگار زندگی زیبا و جدیدی به اون میده.
همیشه، باید حواسمون به این اولین ها باشه!-از بین این همه آدما چرا جونگکوک؟ نمیخوای باور کنم که فقط بخاطر حرف هایی مثل این، که اون یکی از بهترین رقصنده هاست یا بخاطر اون سال که سرش شرط بستی و باختی بخوای انتقام بگیری؟
نگاهی به ساعت روی دیوار کرد... تیک تاک... تیک تاک ، از اون اتفاق و شرط بندی یک سال گذشته بود ولی هیچ وقت انتقام باختن اون پول به انتقام اصلیش نرسید......
«فلش بک یک سال پیش»
-هی استیو میگن اون پسر بچه خیلی خوبه، نظرت چیه روی برد اون شرط ببندی، شانست بیشتره رفیق!
کام دیگه ای از سیگار برگش گرفت بی اعتنا به حرف اون روی برد حریف جونگکوک شرط بست،... انقد مغرور بود که نخواد حرفشو بخاطر رفیق خالی بندش تغییر بده.
-نصف این سالن سر اون شرط نبسته تازشم به قیافش نمیخوره چیزی حالیش باشه!مصمم از تصمیمی که گرفته بود مطمعن بود داور ها اون رو انتخاب نمیکنن، انقدر مصمم که داشت روی پولی که قرار بود گیرش بیاد برنامه میریخت.
خیلی وقت بود که همراه مادر بدبختش به پاریس اومده بود و تقریبا نصف خرج و مخارجش رو با قمار و شرط بندی بدست میورد............
با شنیدن تصمیم داور ها، فحشی نثار همه شون کرد و از فضای اونجا دور شد.
این شرط رو باخته بود.... همینطور که داشت مسیر رو طی میکرد صدای تحسین مردم برای اون پسر جوان رو میشنید. جئون جونگکوک! درست شنیده بود... جئون! پسر اون جئون بی همه چیز، پوزخندی روی لبش جا گرفت.
-قرار بود من هیچ وقت سراغت نیام ولی انگار سرنوشت نذاشت موش کوچولو. حالا وقتشه عذاب کشیدن و خورد شدنتون رو ببینم!«پایان فلش بک»
با پوزخند به مرد مقابلش خیره شد و روی صندلی اونجا نشست.
-برای فهمیدنش هنوز زوده مرد جوان!... از این موضوع بگذریم از دیشب بگو چی گیر اوردی؟
-انگار جونگکوک واقعا عاشق شده قربان فقط باید از احساسات اون تهیونگ مطمعن شین. دیشب مثل دیوونه ها اسمشو صدا میزد حتی نذاشت بهش دست بزنم!.... ببخشید سوال میپرسم ولی کیم یجی.... خانم چی میشه؟ شنیدم انگار دوسش دارین !؟خنده ای کرد.
-واقعا که یه احمق به تمام عیاری اریک! اینقدر این شایعه ها رو باور نکن من توی این دنیا فقط عاشق یه نفر شدم که اونم به لطف تهیونگ.....! ولش کن حالا هم برو میخوام استراحت کنم!
YOU ARE READING
King of Ice
Fanfiction[Complete] همه چیز از اون زمستون شروع شد...اونم یه فصل بود مثل بقیه فصل ها با این تفاوت که تو با اومدنت تیکه ای از وجودمو صاحب شدی... اولش فکر کردم خوبه، فکر کردم قراره زمستونم با وجود تو تبدیل به بهار بشه،نمیدونستم قرار بود تو همون بهار رو هم ازم ب...