پارت اول🥀

275 66 6
                                    

نمیدونست نزدیک ‌به چند ساعته داره تمام خیابون ها رو با گریه و‌ با فکر کردن‌به خاطرات گذشته متر میکنه و همش با خودش میگه چرا من...؟ من که دوسش دارم.... بیشتر هر کسی تو این دنیا دوستش دارم.

(فلش بک،کافه لاته)

+تولدت مبارک چانی
چانیول با لبخند به سمت کیونگسو برگشت و جوابشو‌داد. برگشت و رو به بکهیون شد ولی بکهیون اون شب مثل همیشه نبود؛ یه سردی توی نگاهش بود که به تنش لرز مینداخت.

با این که امشب شب تولدش بود ولی اصلا حس‌ خوبی به امشب نداشت.
با صدای جونگین از افکارش بیرون اومد و دوباره به بکهیون نگاه نکرد

*بکهیون حالت خوبه؟!
بکهیون با یه پوزخند به سمت جونگین برگشت
-اوه البته از این بهتر نمیشم! چرا باید بد باشم؟!

چانیول به سمت بکهیون رفت و دستشو‌گرفت و باهم به جلوی میز اومدن.
دنیل با اخم به دست های چانیول و بکهیون نگاه کرد .
^چانیول چیزی شده؟چرا اینجا اومدید وایسادید؟
چانیول که دلیل اخم دنیا رو نفهمیده بود ترجیح داد توجهی به سوالش نکنه؛ رو به بکهیون برگشت و جلوی پاش زانو زد.

+بکهیون توی این چهار سالی که باهم بودیم لحظات خوب و بد زیادی رو در کنار هم داشتیم.دوست دارم از این لحظه به بعد میخوام در باقی زندگیم‌به عنوان همسر و‌شریک‌ زندگیم‌ کنارم باشی و همراهیم‌کنی؛ بیون بکهیون با من ازدواج میکنی؟

سر بکهیون بالا اومد و به تموم افرادی که داشتن به اونا نگاه میکردند،نگاه کرد؛ کیونگ و کای ،سهون و لوهان با دوق زیاد داشتن بهشون نگاه میکردند ولی در مقابل اون ها دنیل عصبانی بود و با صورت قرمز به چانیول که زانو زده بود نگاه میکرد.
نفس عمیقی کشید و با پوزخندی که از اول تولد روی لب هاش بود جواب در خواست چانیول رو داد

-نه

جونگین با خوشحالی شروع به حرف زدن کرد: میدونستم قبول میکنه...شما خیلی بهم....وایسا....چی....تو چی گفتی بکهیون؟

-جواب رد دادم، پارک چانیول من نمیخوام باهات ازدواج کنم.

چانیول که منظور بکهیون رو جور دیگه ای برداشت کرده بود بلند شد.
+اوه بچه ها منظور بکهیون اینه که فعلا نمیخواد ازدواج کنیم؛میخواد فعلا باهم باشیم تا در آینده باهم ازدواج کنیم.

-متاسفم چانیول ولی چه یکسال دیگه بهم پیشنهاد ازدواج بدی چه ده سال دیگه من بازم جوابم‌منفیه.

نفس عمیقی کشید و ادامه داد:من نمیخواستم این مسئله رو امشب بیان بکنم و شبتو بهم بریزم ولی با شرایطی که به وجود اومده مجبورم همین الان بهت بگم،پارک چانیول من واقعا متاسفم ولی من دیگه هیچ علاقه ای بهت ندارم و میدونم که گفتن اینم درست ولی من با کس دیگه ای آشنا شدم و احساس میکنم که با اون خوشحال تر هستم.

جلوی چانیولی که بهت زده بهش خیره شده بود، به سمت یکی از افراد پشت میز کرد و دستشو سمتش دراز کرد تا بیاد و کنارش وایسه.
سر چانیول هم به همون سمت برگشت ولی احساس کرد دیگه نمیتونه نفس بکشه.

دنیل دست بکهیون رو گرفته بود و حالا جلوی چانیول وایساده بود و با شستش دست بکهیون رو نوازش میکرد.
^منم واقعا متاسفم چانیول، میدونیم الان وقت مناسبی نبود و ما باید زودتر بهت میگفتیم ولی....

چانیول دیگه چیزی نمیشنید؛قطره اشکی از چشمش چکید و سریع از کافه بیرون رفت.

حالش اصلا خوب بود،توی یک شب به بدترین شکل ممکن رد شده بود و فهمیده بود عشقش،کسی که عاشقانه میپرستیدش بهش خیانت کرده .

خیانت چه واژه دردناکی
ولی آیا واقعا خیانتی صورت گرفته؟
کسی‌ چه میدونه......🥀

✨✨✨✨
سلام به همگی
خوب خوب اینم از اولین پارت منو ببخش
امیدوارم که دوستش داشته باشید
به نظرتون توی پارت بعدی چه اتفاقی میوفته؟
حتما نظر بدید چون واقعا نظراتتون برام ارزشمنده
اون ستاره کوچولو موچولو رو هم بزنید ممنون میشم^•^
فیک رو به دوستاتون معرفی کنید و به ریدینگ لیستتون
اضافه کنید.
ممنون بوس به کلتون^•^

Magical Rose🥀✨

Forgive me (S1)Onde histórias criam vida. Descubra agora