پارت پنجم🥀

168 49 3
                                    

یک هفته بعد

توی رستوران فرودگاه نشسته بودن و منتظر رزی بودن.
کای هر چند دقیقه یه بار ساعتش رو چک میکرد و چشم هاشو میچرخوند.
لوهان بشقابشو‌به جلو هل داد و به صندلیش تکیه داد.

-پس چرا نمیاد؛ اینو دیگه همه میدونن دو ساعت قبل از پرواز باید توی فرودگاه باشیم پس چرا این دختره نمیاد.

کای هم که مثل لوهان از نیومدن رزی کلافه شده بود سری تکون داد.
+سهون باهات تماس نگرفت؟

-نه فقط پیام داد که رسیدن و منتظرن تا چمدون هاشون رو تحویل بگیرن.

+شانس اوردیم کیونگ و سهون با عوامل و آیو سریعتر رفتن.
-اره؛شانس اوردیم وگرنه باید شاهد دعوا سهون و رزی میبودیم.

همینطور که داشتن حرف میزدن لوهان متوجه دختری شد که با چمدون صورتی رنگش به سمتشون میومد.

لوهان به دختر اشاره کرد و گفت
-خووب بالاخره اوم.... چانیول؟

کای با این حرف لوهان سریع سرشو برگردوند و چانیول رو دید که با چهره اخمالو پشت سر رزی با چمدونش داره به سمتشون میاد.

ابرویی بالا انداخت و از روی صندلی بلند شد.
بعد از پرداخت کردن پول غذا چمدونشون رو در دست گرفتن و به سمت رزی و چانیول رفتن.

لوهان که هنوز از حضور چانیول تعجب کرده بود به سمتش رفت ولی با حرف رزی صبر کرد.

*ببخشید که دیر کردم،راضی کردن این آقای به شدت بداخلاق و اخمو خیلی سخت بود. به سختی و با کمک گرفتن از عمو بالاخره حاضر شد بیاد.

چان همچنان که اخم کرده بود زیر لب گفت
^تهدید رو یاد رفت بگی.

رزی لبخند کمی که بیشتر برای حرص دادن چان بود زد و ادامه داد
*اره داشتم میگفتم بالاخره راضی شد تا بیاد

کای به صورت اخمو چان نگاه کرد و گفت
+ولی ما بلیط چانیول رو کنسل کرده بودیم چون به سهون گفته بود محاله بیاد

رزی دستی توی هوا تکون داد
*مثل اینکه منو دست کم گرفتیدا! تو ماشین با دو تا تماس تونستم یه بلیط براش بگیرم.

لوهان چشمی چرخوند و دستگیره چمدونش رو‌ گرفت تا به سمت گیت برن.

~*~*~*~*~*~*~*~*~**~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*
بعد چک کردن لوکشین به هتل برگشته بودن.

تصمیم گرفتن برای رفع خستگی توی کافی شاپ هتل یه قهوه بخورن.
مشغول خوردن قهوه بودن که توجهشون به نوتیف گوشیه کیونگ جلب شد.

+جونگینه میگه تازه توی هواپیما نشستن.
سهون کمی دیگه از قهوش خورد و سری تکون داد.

-پس تا چند ساعت دیگه میرسن.
کیونگ با دیدن پیام بعدی که براش اومد چشماش درشت شد.

- چی شده؟ جونگین چی میگه؟
کیونگ سرشو اورد بالا و به سهون با چشم های درشت شدش نگاه کرد.
+میگه رزی چانیولو با خودش اورده۰-۰

سهون با شنیدن جمله کیونگ به سرفه افتاد.
-چی؟مگه نگفت نمیام حوصله ندارم؟ رزی چطوری راضیش کرده؟ از ماجرای بین چان و بک خبر داره؟

+نمیدونم ولی وقتی که برسن اینجا مشخص میشه.
سهون با اخم سری تکون داد و به صندلیش تکیه داد.
اصلا حس خوبی به نزدیک شدن رزی به چانیول نداشت مخصوصا توی این اوضاع روحی داغون چانیول.

کیونگ نگاهی به اخم های توهم سهون کرد.
-خواهش میکنم جلوی چانیول با‌ رزی زیاد جر و بحث نکن،اوضاع روحی چان همینطوریشم خوب نیست باور کن حوصله بحث های شما دو تا رو نداره.

-میگی چیکار کنم؟‌ بشینم ببینم رزی بچسبه به چان؟ اصلا چرا چان با حرف اون راضی شد که بیاد ولی ما کلی خودمونو پاره کردیم قبول نکرد؟

کیونگ که با حرف های سهون موافق بود نتونست حرفی بزنه و فقط سری تکون داد.
+پاشو فعلا بریم اتاقامون استراحت کنیم؛اینطور که معلومه به اعصاب فولادی نیاز داریم تا این سفر به خوبی تموم بشه.

*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*
خسته و کوفته در حال عوض کردن لباس هاش بود
از رختکن بیرون اومد و به پرستار ها و پزشک هایی که در طول مسیرش میدید سرشو به عنوان خداحافظی تکون میداد.

وقتی که توی ماشین نشست؛گوشیش رو درآورد و چند دقیقه ای رو مشغول چک کردن گوشیش بود.
متوجه استوری لوهان شد،روی عکس لوهان زد استوریشو ببینه.

لوهان توی هواپیما نشسته بود و نوشته بود تا چند ساعت دیگه میبینمت و سهون تگ کرده بود و لوکیشن هلند زده بود  یادش اومد که لوهان همکاری مشترک داشته و برای عکس برداری میخواستن به هلند برن ولی تصمیم قطعی نگرفته بودن و این استوری نشون دهنده این بود که تصمیمشون
قطعی شده و دارن به هلند میرن؛ و مدل عکس و استوری جوری بود که ردیف پشتی لوهان هم مشخص بود.

خواست استوری رو ببنده که چیزی توجهش رو جلب کرد.
متوجه شد که چانیول پشت لوهان نشسته و دختری که کنارش بود دختر عمو چانیول بود،رزی!
پوزخندی زد و استوری لوهان رو لایک کرد و از برنامه اومد بیرون.
گوشیش رو کنار گذاشت.

میخواست ماشینو روشن کنه که لحظه ای پشیمون شد.
گوشی رو‌ دوباره برداشت و وارد مخاطبین شد.
اسم دنیل رو پیدا کرد و با زدن روی اسمش تماس رو برقرار کرد.

*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~
سلام به همگی✨
پارت پنجم با تاخیر آپ شد
چون متوجه شدم به فیکشن داره کم لطفی میشه 😘🥲
ریدر های عزیز فیکشن رو میخونن ولی متاسفانه تعدادی کمی ووت میدن🫠
من اصلا دوست نداشتم که برای فیکم شرط ووت بزارم🫠
نمیخوامم تعداد ووت خیلی زیادی بدم که کلا دیگه باعث بشه کسی فیکشن رو‌ نخونه.
خواهشا این پارت ووت هاشو به10 برسونید همین🥹
ممنون🥹♥️
بوس به کلتون💋

Magical Rose 🥀✨

Forgive me (S1)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz