پارت سوم🥀

203 52 0
                                    


دستکش هاشون رو دور‌انداختن و از اتاق عمل بیرون اومدن. سوهو روی شونه بکهیون زد

-ایوول‌ پسر‌!خطر کاملا رفع شد بیخود نیست که بهت میگن نابغه‌

بکهیون لبخند کوچیکی‌ زد و‌ سرشو‌ تکون داد.
+هیونگ‌ داری شلوغش‌‌‌میکنی من کار خاصی نکردم که
ادامه حرفش با اومدن سر پرستار قطع شد.

^دکتر بیون همونطور که گفتید با پذیرش صحبت کردم و وضعیت مالی اون پسر بچه رو گفتم؛گفتن تا بهتون اطلاع بدم خیالتون راحت باشه خانوادش از این ماجرای اصلا خبردار نمیشن.

+ممنون که اطلاع دادید.

بکهیون تذکر‌هایی رو راحب اون پسر بچه بود رو به پرستار داد و به سمت اتاق استراحت رفت تا لباس هاشو‌ عوض کنه .
به سمت پذیرش رفت و اونجا لی و سوهو رو دید

+هیونگ‌ منتظر میمونم تا لباس هاتون رو‌عوض کنید تا بریم.
لی چشم هاشو‌که معلوم بود از خستگی قرمز‌ شده رو‌ مالوند .
*اووه بک،مرسی‌ ولی من و جونمیون امشب شیفتیم تو برو استراحت کن عمل سنگینی داشتی.

+باشه پس میبینمتون

سریع سمت ماشین رفت و از بیمارستان خارج شد.

رمز در رو زد و وارد شد.
همونطور که سمت آشپزخونه میرفت دکمه پیغام گیر رو زد تا پیام هاشو‌بشنوه
اولین پیام‌ از لوهان بود که عصبانی بود:
_اهای بکهیون چطوری جرائت میکنی تماسامو‌جواب‌نمیدی؛با کیونگ‌ صحبت کردی امیدوارم دفعه بعدی که بهت زنگ زدم‌‌جواب‌ بدی‌
لحنش آروم تر شد :
_خواهش میکنم بک‌‌ باهام حرف بزن؛از اون شب به بعد هیچ حرفی باهم نزدیم،من نگرانتم.

با صدای بوق مشخص شد که پیامش تموم شده.
بدون خوردن غذا به سمت اتاق خواب‌ رفت و بعد از عوض کردن لباساش زیر پتو خزید و به خاطر خستگی و بدون اینکه بخواد قرص بخوره به خواب رفت.

~~**~~**~~**~~**~~**~~**~~**~~**~~**~~**~~*

سهون به زور تونسته بود چانیول رو‌مجبور کنه که برگرده به شرکت ولی فایده چندانی هم نداشت.
این چانیولی که وارد شرکت شده بود،چانیولی نبود که دوستاش و کارکنان کمپانی میشناختن.

چانیولی که همیشه لبخند روی لبش داشت دیگه نمیخندید اگرم هم لبخندی میزد کاملا مشخص بود که برای ظاهر سازیه.
خیلی کم توی جلسات شرکت میکرد و بیشتر کار هارو به سهون و‌کای و سپرده بود.

فقط در مواقع ضروری توی جلسات مهم شرکت میکرد و در اونجا هم فقط نقش شنونده رو داشت.
بیشتر روز رو توی اتاقش نشسته بود و طبق عادت این چند وقتش مشغول دیدن عکس ها و فیلم های قدیمیش میشد.
دونه دونه عکس ها رو نگاه میکرد و رد میکرد تا با دیدن عکسی که داخلش مثل بابانوئل ریش داشت یاد خاطره ای افتاد.

Forgive me (S1)Onde histórias criam vida. Descubra agora