Collapsing

286 70 21
                                    

Tony

همه با پیتر تو آشپزخانه بودیم. می‌دونم که بقیه هم  می‌خواستن با پیتر وقت بگذرونن، پس تصمیم گرفتم قهوم رو آروم بخورم، بهرحال من همیشه به فکر بقیه هستم! یادم اومد که پیتر برای تکالیف تاریخش درباره جنگ جهانی دوم اطلاعات می‌خواست.

"هی کپ." گفتم.

یکدفعه همه ساکت شدن و بهم نگاه کردن. خب فکر کنم خیلی بلند گفتم...بهرحال اهمیت نمیدم.

"پیتر برای درس تاریخش چندتا سوال درباره جنگ جهانی دوم داره، بنظرت میتونی بهش کمک کنی؟" از اونجایی که می‌دونستم پیتر خجالت میکشه، پرسیدم.

"آره، حتما. تو مشکلی نداری پسرم؟"

"اوه...ن-نه مش-مشکلی نیست." پیتر با لکنت گفت.

"خب من و پیتر کلی کار داریم که باید انجام بدیم، درسته پیتر؟" همونطور که می‌گفتم، قهوم رو روی میز گذاشتم.

"درسته آقای استارک." پیتر گفت و با عجله به سمت راهرو رفت.

اما پیتر وسط راه ایستاد و دستش رو روی شکمش گذاشت. قبل از اینکه بتونم بپرسم مشکل چیه زمین خورد. وقتی فرایدی شروع کرد به صحبت کردن با وحشت به سمت پیتر دویدم.

"دکتر بنر، بنظر میرسه پیتر تو آشپزخونه حالش بد شده."

"آره می‌دونم فرایدی. باید ببریمش درمانگاه." بروس با عصبانیت گفت.

Peter

به آرومی چشمام رو باز کردم که با نوری که مستقیم به سمت چشمام بود روبرو شدم. چشمام رو بستم و آروم نشستم.

"رئیس، پیتر بیدار شد."

می تونستم حس کنم دورم پر از آدمه. آروم آروم سعی کردم چشمام رو باز کنم، اینبار بهتر بود. بنظر می‌رسید تو یه جور آزمایشگاه/درمانگاه بودم. آقای استارک و بقیه دور تختم جمع شده بودن. یکدفعه سردرد شدیدی رو احساس کردم.

"چه اتفاقی برام افتاده؟" به آرومی گفتم.

"تو آشپزخونه حالت بد شد." آقای استارک با نگرانی گفت.

"چقدر بیهوش بودم؟" پرسیدم.

"فقط نیم ساعت." دکتر بنر جواب داد.

"طبق اسکن هایی که فرایدی از بدنت گرفت، روی شکمت یه کبودی خیلی بزرگ هست. چطور این اتفاق برات افتاد؟" همونطور که دکتر بنر بهم بطری آب رو می‌داد آقای بارتون پرسید.

از دکتر بنر تشکر کردم و همونطور که آب می‌خورم به یه دروغ فکر می‌کردم.

"من و دوستم تو کلاس بدنسازی با همدیگه دعوامون شد."

"چه نوع دعوایی؟" آقای راجرز پرسید.

"آممم...می‌خواست بهم کمک کنه یکی رو تحت تاثیر بزارم. پس ازش می‌خواستم بهم لگد بزنه و من...آه...پاش رو بگیرم و بچرخونم. اما وقتی من آماده نبودم بهم لگد زد." دروغ گفتم.

Wrong Number KID [Persian Translation]Where stories live. Discover now