Peter
با تمام سرعتم به سمت نزدیکترین کوچه ی برج رفتم تا لباسام رو عوض کنم. طبق معمول وقتی وارد برج شدم(به عنوان پیتر) ایستادم و سریع با خانم هانا و گوئن حرف زدم. هنگام رفتن به سمت آسانسور، اتفاقات جلسه رو مرور کردم. واقعا خوشحال بودم که دوست داشتن منم اونجا باشم. بخوام صادق باشم فکر میکردم اونا زیاد از من خوششون نمیاد. درِ آسانسور باز شد و داخل رفتم. زمانی که میخواستم از فرایدی بپرسم که بقیه کجا هستن، دریچه هواکش درست جلوی پاهام خراب شد و چند لحظه بعد آقای بارتون پایین پرید.
"پیتر!" با خوشحالی گفت.
"سلام آقای بارتون." لبخند زدم.
"عمت خوب بود؟" وقتی به سمت آزمایشگاه حرکت کردیم، پرسید.
"آره...آه من...باید توی چندتا کار کمکش میکردم."
"خب مگه تو فرشته نیستی؟ روزت چطور بود؟"
"خوب.تست ریاضی رو قبول شدم."
"البته که میشی."
"تو چیکار کردی؟"
"کارِ زیادی انجام ندادم. تا زمان ناهار خوابیدم، یکم Voltron* دیدم بعدشم که جلسه داشتم."
"کدوم فصلی؟"
"فصل6." آقای بارتون گفت و وارد آزمایشگاهی شدیم که آقای استارک بود.
"زیاد خودتو برای فصل 8 امیدوار نکن."
"یادم میمونه. حالا شما دوتا خوره رو تنها میزارم." آقای بارتون گفت و رفت.
به سمت صفحه هولوگرام رفتم، جایی که آقای استارک ایستاده بود.
"سلام پیت."
"سلام آقای استارک! چیکار میکنی؟"
"فقط...فکر میکنم. کوئینز زندگی میکنی، درسته؟"
"آره.چرا؟"
"فیوری ازم میخواد برای این عنکبوت انسان نما یه لباس بسازم...عنکبوتِ عنکبوتی یا پسر عنکبوتی شایدم عنکبوتِ مبارزه با جنایت؟ چیزی دربارش میدونی؟"
"اون مردعنکبوتیه و خب...شاید چندتا چیز دربارش بدونم."
"خوبه.هرچی میدونی بهم بگو."
"خب....باید یه ذره بهتر دربارش حرف بزنی آقای استارک."
"اونو چطور میبینی؟بنظرت چطوریه؟"
"آمم...خب...اغلب میبینم که توی کوئینز تاب میخوره. اون عاشق کاریه که میکنه و دوست داره خانواده هارو ببینه وقتی که بچه هاشون رو بعد از حوادث بغل میکنن. اون مردم رو نجات میده و نیازی به تایید رسانه ها نداره چون اون میدونه که داره کار درست رو انجام میده."
"باشه....این خیلی بیشتر از اون چیزی بود که میخواستم ولی ممنون. به حرفات اعتماد دارم."
"مرسی."
YOU ARE READING
Wrong Number KID [Persian Translation]
Fanfictionچی میشه اگه پیتر پارکر بصورت تصادفی به تونی استارک پیام بده؟! بوک متعلق به من نیست من فقط ترجمه میکنم. Credit to : BlackShadow030930