Nick Fury

195 49 33
                                    

Happy(هپی)

اگر بخوام صادق باشم، ترکیب تونی و پیتر، یا وحشتناک یا بهترین چیز توی دنیا بود. همین الان روی صندلی عقب نشسته بودن و داشتن میخوندن و میرقصیدن و بزارید بگم که اصلا توی این کار خوب نیستن... انگار که دوتا طوطی که آنفولانزا گرفتن، داشتن آهنگ میخوندن. با بدترین صدایی که تابه حال تاریخ بشر به خودش دیده ادامه میدادن و فریاد میزدن و میدونید بدترین قسمتش چیه؟ از قیافشون میتونستم بفهمم که برای اذیت کردن من اینکار رو میکردن.

Peter

من و آقای استارک با خنده از ماشین پیاده شدیم. در تمام طول مسیر ما در حال خوندن و رقصیدن بودیم.

"عجله کن کید. ما نمیخوایم بیشتر از این دیر کنیم." آقای استارک با لبخندی که هنوز به لب داشت، گفت.

اما بلافاصله لبخندم از بین رفت و سریع به سمت آقای استارک رفتم.

"اوه خدای من! دیر کردیم!؟" کمی وحشت زده پرسیدم.

"آروم باش کید. اون فقط فیوریه." آقای استارک وقتی وارد ساختمان شدیم، گفت.

"فیوری؟ فقط نیک فیوری؟ همونی که خیلی راحت میتونه یه نوجوان رو بخاطر دیر رسیدن بکشه و بعد فرار کنه؟"

"کید...ریلکس. هیچکس نمیتونه تو رو بکشه و فرار کنه. فراموش کردی که طلسم اونجرزی؟"

"اینطوری صدام نکن." شاکی گفتم و از جلوی میز رد شدیم.

ظاهرا تونی استارک مجبور نیست خودش رو معرفی کنه. و اگر هم این کار رو بکنه، میگه «میدونی من کی هستم» . شوخی نمیکنم! حداقل سه بار توی این ماه این اتفاق افتاده. ما وارد اتاق کنفراس بزرگی شدیم که نیک فیوری اونجا ایستاده بود. او در حال صحبت با یه نماینده بود که متوجه ما شد. چیزی که وحشتناک بود این بود که بنظر میرسید اون بهم خیره شده.

"خب، روز فوق العاده ای نیست نیکلاس؟" آقای استارک با صدای طعنه آمیزی گفت.

"دوباره من رو نیکلاس صدا کن تا بفهمی چه بلایی سرت میارم." آقای فیوری تهدید کرد.

"بسیارخب. اومدم بهت بگم چرا این مدت غیبت داشتم. من و اونجرز البته."

"اوه واقعا؟"

آقای استارک شونه ام رو گرفت و به جلو هلم داد. چشمام گرد شد و احساس کردم پاهام شروع به لرزیدن کرد.

"اوه....س-س-سلام آ-آ-آقای فیوری." آروم گفتم.

"این کارآموز من، پیتر پارکرِ.اون طلسم اونجرزه و ما براش آبمیوه درست میکنیم و بهش کمک میکنیم تا به عمش-...." آقای استارک گفت اما من دستم رو روی دهنش گذاشتم.

"منظورش اینه آقا...اتفاقایی برای برج اونجرز افتاده و درست کردنش یکم زمان میبره." با عصبانیت گفتم و تعظیم کردم.

Wrong Number KID [Persian Translation]Where stories live. Discover now