kookv stars [ Completed ]

part 25

چهار ماه بعد

خودش و تو لباس روشنش برای چندمین بار نگاه کرد
شکمش یکم جلو اومده بود اما جوری نبود که دیده بشه
نگاهی به ساعت کرد ، کم کم باید می‌رفت و خودش و به جلسه پایان نامه اش می‌رسوند
یونگی که تو هال وایساده بود قهوه اش و سر کشید و گفت: بیا با ماشین من بریم

جیمین سر تکون داد و گفت: نه خودم میتونم با تاکسی بیام

یونگی دست به کمر شد و گفت: چرا نمیذاری ببرمت؟ خودت می‌دونی نگرانت میشم

جیمین که تو لباس گشادش کیوت تر به نظر می‌رسید گفت: نگران چیزی نباش ، من فقط نمی‌خوام کسی ما رو ببینه و قبل از آخر سال اتفاقی بیوفته

یونگی که دید حریفش نمیشه آهی کشید و گفت: هر چی تو بگی ..... فقط باهام در تماس باش

جیمین جلو اومد و بوسه ای رو لبای مرد گذاشت
حلقه تو انگشت یونگی و محکم کرد و با حسادت گفت: به هیچ عنوان درش نیار

یونگی سرش و بوسید و گفت: نگران نباش

بر خلاف یونگی جیمین حلقه اش و به گردنش مینداخت چون نمی‌خواستن کسی بهشون شک‌ کنه

وقتی از تاکسی پیاده شد و وارد دانشگاه شد استرس عجیبی داشت ، دستش و دور بند کوله اش محکم کرد و به سمت ساختمون اصلی رفت

کارش چند ساعت طول کشید و سر آخر با عجله از جلسه بیرون زد

یونگی بین بقیه استاد ها نشسته بود که زمزمه بینشون و شنید: همین الان که داشتم میومدم یکی از بچه ها حالش بد شد و به سمت دستشویی رفت ، فکر کنم از استرس اینجوری شده

یونگی با تصور اینکه ممکن جیمین باشه از اتاق خارج شد و به سمت دستشویی رفت
در تمام اتاقک ها رو زد و سر آخر صدای جیمین و شنید: اینجا پره

یونگی سریع گفت: جیمینا در و باز کن

جیمین با صدایی که گرفته بود گفت: صبر کن

چند دقیقه کوتاه طول کشید و بالاخره جیمین از دستشویی خارج شد
صورتش یکم قرمز بود و چشماش خیس

یونگی کمرش و گرفت و به سمت روشویی هدایتش کرد
چند بار به صورتش آب زد و سر آخر گفت: مطمئنی خوبی؟

جیمین تایید کرد و گفت: بخاطر استرس اینجوری شدم

یونگی با اخم غلیظی گفت: مگه بهت نگفتم نگران نباش؟

جیمین لباش و آویزون کرد و گفت: در مورد پایان نامه امه چجوری نگران نباشم

یونگی بهش نزدیک شد و با صدای آرومی گفت: میخوای به خودت و اون آسیب بزنی ؟

جیمین اخم کرد و گفت: اون قوی تر از این حرفاس که بخواد برای همچین چیزی اذیت بشه

یونگی بحث و ادامه داد: بازم بچس و کوچیکه