6 - what's going on here?

121 35 16
                                    

تهیونگ :

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


تهیونگ :

یه هفته ای بود که پرنس جونگکوک اینا به قصر اومده بودن .

در طول این مدت درگیری های ذهنی ما کاری کردی بود که این زمان خیلیی کند بگزره .

اما تو این مدت مکالمات زیادی بین ما و شاه ویلیام و حکومت فیلایا انجام شده بود همچنین پرنس جونگکوک هم قرار بود فعالیت های سیاسی رو اینجا انجام بده .

از اونجایی که کشور ما درکل دیدار زیادی با فیلایا نداشت این تصمیم که ولیعهد مدت زمان زیادی رو اینجا حضور داشته باشه ایده خوبی بود مخصوصا در زمانی که کشور ما میخواست فیلایا رو بهتر بشناسه .

جیمین این چند وقت کمک خیلیی بزرگی بود .

البته اون همیشه توی همه چیز به من کمک میکرد . جیمین جدا از کسی که بی نهایت دوستش داشتم بهترین دوستم بود .

میتونستم همیشه روش حساب کنم .

جدا از اینها جیمین توی دانشگاه اقتصاد خونده بود و این خودش یکی از دلایل آشنایی ما بود . به خاطر همین خیلی کمک های زیادی به من میکرد .

هرچند که ناخودآگاه بعد از اینکه وارد قصر شد خیلی چیز ها در مورد سیاست و ... هم یاد گرفت .

خیلی وقت ها وقتی همه چیز قفل میشد ، ما از جیمین برای پیدا کردن یه راهی کمک میگرفتیم.

توی این چند سالی که من با جیمین ازدواج کرده بودم زمان هایی بود که توی بحران قرار داشتیم یا شرایطی بود که به هر دلیل خیلی پرکار و شلوغ بودیم اما هیچ وقت انقدر زیاد این شرایطی که باید کشور کاری های قصر خانواده و مهم تر از همه جیمین و ری همه رو در کنار هم مدیریت کنم رو تجربه نکرده بودم .

در نتیجه این شرایط خیلی جدید بود و من داشتم تلاش میکردم که خودم رو ثابت کنم .

برای اینکه نشون بدم من کافیم.

و من از پسش برمیام.

توی فکر های خودم بودم که صدای خنده شنیدم .

سمت نرده پله ها رفتم که ببینم پایین چه خبره .

جین ، پرنس جونگکوک ، پرنسس میا و سلن داشتن میرفتن بیرون .

our infinity Where stories live. Discover now